گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد شانزدهم
درس‌دویست و بیست و ششم تا دویست و چهلم:
تقدم و تأسيس شيعه در جميع علوم از زمان حضرت امام باقر تا زمان حضرت امام عسكري عليهماالسلام


بسم‌ الله‌ الرّحمن‌ الرّحيم‌

وَ صلّي‌ الله‌ عَلَي‌ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ،

و لَعْنَةُ اللهِ عَلَي‌ أعْدائِهِمْ أجْمَعِينَ مِنَ الا´نَ إلَي‌ قِيَامِ يَوْمِ الدِّينِ،

وَ لاَ حَوْلَ و لاقُوَّةَ إلاَّ بِاللهِ الْعَلِيِّ العَظيم‌.

عظمت‌ كلمات‌ آفاقيه‌ و انفسيه‌
قالَ اللهُ الحَكيمُ فِي‌ كِتَابِهِ الكريمِ:

وَ لَوْ أنَّمَا فِي‌ الارْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أقْلاَمٌ وَالْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أبْحُرٍ مَا نَفِدَتْ كَلِمَاتُ اللهِ إنَّ اللهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ.[1]

«و اگر تمام‌ درختاني‌ كه‌ بر روي‌ زمين‌ هستند قلم‌ گردند (و در دست‌ كاتبان‌ و نويسندگان‌ قرار گيرند) و هفت‌ درياي‌ دگر از دنبالة‌ اين‌ دريا، آن‌ را ياري‌ دهند (و آن‌ درياها مركّب‌ گردد و بخواهند تعداد و شمارش‌ موجودات‌ و كلمات‌ خدا را بنويسند و إحصاء نمايند، نمي‌توانند. چرا كه‌) كلمات‌ خداوند تمام‌ شدني‌ نيست‌. و حقّاً خداوند داراي‌ مقام‌ عزّت‌ و اقتدار و داراي‌ حكمت‌ و استواري‌ بي‌پايان‌ است‌.»

حضرت‌ استادُنا الاكرم‌ در تفسير اين‌ آية‌ مباركه‌ از جمله‌ فرموده‌اند: ظاهراً مراد از لفظ‌ هفت‌، كثرت‌ مي‌باشد بدون‌ مدخليّت‌ خصوص‌ اين‌ عدد. و كلمه‌ لفظي‌ است‌ كه‌ دلالت‌ بر معني‌ نمايد، و در كلام‌ خداي‌ تعالي‌ بر وجودِ إفاضه‌ شده‌ به‌ امر خد اطلاق‌ گرديده‌ است‌.

خداوند در سورة‌ يس‌ آية‌ 82 مي‌فرمايد: إنَّمَا أمْرُهُ إذَا أرَادَ شَيْئاً أنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ.

«اين‌ است‌ و جز اين‌ نيست‌، امر خداوند آن‌ است‌ كه‌ چون‌ اراده‌ كند چيزي‌ موجود شود، به‌ آن‌ چيز مي‌گويد: بشو! و آن‌ مي‌شود.»

و به‌ مسيح‌ عليه‌السّلام كلمه‌ گفته‌ شده‌ است‌ در سورة‌ نساء، آية‌ 171:

وَ كَلِمَتُهُ ألْقَي'هَا إلَي‌ مَرْيَمَ.

«و مسيح‌ كلمة‌ اوست‌ كه‌ به‌ مريم‌ القاء نمود.»

عليهذا معني‌ اين‌ طور مي‌گردد: اگر جميع‌ درختان‌ روي‌ زمين‌ قلم‌ گردند، و به‌ دنبالة‌ اين‌ دريا، هفت‌ درياي‌ دگر افزوده‌ شود، و همگي‌ اين‌ درياها مركّب‌ شوند و به‌ واسطة‌ آنها كلمات‌ خداوند نوشته‌ شود - با تبديل‌ آن‌ كلمات‌ به‌ الفاظي‌ كه‌ دلالت‌ بر آن‌ كنند - معذلك‌ آب‌ دريا تمام‌ مي‌شود پيش‌ از آنكه‌ كلمات‌ خدا پايان‌ پذيرد، به‌ علّت‌ آنكه‌ كلمات‌ خدا انتها ندارد.[2]

گرچه‌ اين‌ كريمة‌ شريفه‌ در مقام‌ عظمت‌ و كثرت‌ كلمات‌ آفاقيّه‌ و أنفسيّة‌ إلهيّه‌ است‌ كه‌ از آن‌ تعبير به‌ عالم‌ كون‌ و وجود مي‌گردد، وليكن‌ از استخدام‌ لفظ‌ قلم‌ براي‌ كتابت‌، و دريا به‌ جهت‌ مُرَكَّب‌ و مدادِ نوشتن‌ براي‌ إحصاء و شمارش‌ اين‌ موجودات‌ عالم‌ سراسر اُبَّهَت‌ و جلالت‌، واين‌ جهان‌ پرشكوه‌ و سرشار از عجائب‌ و رموز و أسرار بي‌پايان‌ خلقت‌، مي‌توان‌ به‌ وضوح‌ به‌ اهميّت‌ قلم‌ و كتابت‌ پي‌ برد، و به‌ عظمت‌ و جلال‌ و عُمْق‌ امامان‌ شيعه‌ و امّت‌ شيعه‌ كه‌ با وجود جوِّ مخالف‌، از بَدْوِ امر قيام‌ نمودند، و طبق‌ كلام‌ رسول‌ الله‌ سنَّت‌ وي‌ را تدوين‌ و تعليم‌ نمودند، پي‌برد. پيشوايان‌ تشيّع‌، لوادار مكتب‌ علم‌ و قلم‌ و تحرير و تدوين‌ بوده‌اند، و نه‌ تنها به‌ شيعه‌ بلكه‌ به‌ جهان‌ اسلام‌ سر به‌ سر، بلكه‌ به‌ جميع‌ عالم‌ بشريّت‌ از جميع‌ مِلَل‌ و نِحَل‌ نور دادند، علم‌ دادند، و از را مِحْبَرَة‌ (دوات‌ و مداد) و قلم‌ بر روي‌ صفحات‌ گستردة‌ كاغذ، و ألواح‌ چوبين‌، و پوست‌ و چرم‌ حيوانات‌، و برگ‌ درختان‌ نخيل‌ و خرما، و استخوانهاي‌ كتف‌ شتر و گاو و گوسپند، گفتند و نوشتند و به‌ أقطار عالم‌، فروغ‌ دانش‌ را گسترانيدند.

قبل‌ از آنكه‌ وارد بحث‌ در تدوين‌ و تصنيف‌ آل‌ محمّد: گرديم‌، اينك‌ سزاوار است‌ مطالبي‌ نغز و دلكش‌ را از عالِم‌ نحرير: شيخ‌ حسين‌ بن‌ عبدالصَّمد عزّالدّين‌ حارِثي‌ هَمْداني‌ عامِلي‌ پدر عاليقدر شيخنا الاعظم‌ بهاء الدِّين‌ عامِلي‌ كه‌ در كتاب‌ بديع‌ و نفيس‌ خود در اخلاق‌ در باب‌ كتابت‌ نقل‌ كرده‌ است‌ ذكر نمائيم‌ و سپس‌ وارد بحث‌ گرديم‌:

بازگشت به فهرست

استعارات‌ و تشبيهات‌ راجع‌ به‌ قلم‌ و كتاب‌
وي‌ گويد: بعضي‌ از علماء در مدح‌ كتاب‌ گفته‌اند: اَلْكُتُبُ بَسَاتِينُ الْعُقَلاَءِ.

«كتابها، بستانهاي‌ عقلاء مي‌باشند.» يعني‌ جميع‌ مردم‌ غيرعاقل‌ كه‌ باغ‌ و راغ‌ و گلستان‌ و بوستان‌ را منحصر در زمينهاي‌ كشتزار به‌ گل‌ و سنبل‌ و ريحان‌ و ارغوان‌ مي‌پندارند، براي‌ عقلاء گردش‌ در صفحات‌ كتاب‌ و تماشاي‌ مطالب‌ بديعه‌ و متنوّعة‌ آن‌، بوستان‌ حقيقي‌ و گلزار واقعي‌ مي‌باشد.

و بعضي‌ از بليغان‌ گفته‌اند: الْكِتَابُ وِعَاءٌ مَلِيٌّ عِلْماً، وَ ظَرْفٌ مَلِيٌّ ظَرْفاً.

«كتاب‌، گنجينه‌اي‌ است‌ كه‌ از علم‌ سرشار گرديده‌ است‌، و ظرفي‌ است‌ كه‌ از أشياء نفيسه‌ و تحفه‌هاي‌ بديعه‌ و ظريفه‌ پر شده‌ است‌.»

و برخي‌ از فصيحان‌ گفته‌اند: الْكُتُبُ أصْدَافُ الْحِكَمِ تَنْشَقُّ عَنْ جَوَاهِرِ الْكَلِمِ.

«كتابها صدفهائي‌ هستند كه‌ در درون‌ خود مرواريد حكمت‌ها را مي‌پرورند، و چون‌ آن‌ صدفها شكافته‌ گردند، جواهرات‌ ذيقيمت‌ أقوال‌ و سخنان‌ و گفتار ذيقيمت‌ را تحويل‌ مي‌دهند.»

و أيضاً برخي‌ از آنان‌ گفته‌اند: الْكِتَابُ بُسْتَانٌ يُحْمَلُ فِي‌ رُدْنٍ،[3] حريري‌ گويد: إذا ثقل‌ رُدْني‌ خَفَّ عَلَيَّ أن‌ أكفُلَ ابني‌. وَ رَوْضَةٌ تُقْلَبُ فِي حِجْرٍ، يَنْطِقُ عَنِ الْمَوْتَي‌، وَ يُتَرْجِمُ عَنِ الاحْيَاءِ.

«كتاب‌، بوستاني‌ است‌ كه‌ آن‌ را در تهِ آستين‌ قرار داده‌ از اينجا به‌ آنجا مي‌برند، و گلستاني‌ است‌ كه‌ بر روي‌ دامنْ گسترده‌ و جا بجا مي‌گردد. از مردگان‌ سخن‌ مي‌گويد و زبان‌ ترجمان‌ زندگان‌ است‌.»

و شاعر گويد:

وَ لِي‌ جُلَسَاءٌ لاَيَمَلُّ حَدِيثُهُمْ ألِبَّاءُ مَأمُونُونَ غَيْباً وَ مَشْهَدَا 1

يُفِيدُونَنِي‌ مِنْ عِلْمِهِمْ عِلْمَ مَنْ مَضَي ‌ وَ عَقْلاً وَ تَأدِيباً وَ رَأياً مُسَدَّدَا 2

1- «من‌ همنشيناني‌ دارم‌ كه‌ گفتارشان‌ ملالت‌انگيز نيست‌، با درايت‌ و فهم‌ بوده‌ و در حضور و غيبت‌ امين‌ هستند.

2- از دانش‌ خودشان‌ به‌ من‌ مي‌آموزند دانش‌ گذشتگان‌ را، و به‌ من‌ عقل‌ و ادب‌ و رأي‌ متين‌ و استوار إفاضه‌ مي‌كنند.»

حاصل‌ گفتار آنكه‌: انسان‌ در كتابي‌ كه‌ مي‌نگارد، از علم‌ مكنون‌ و سرپوشيدة‌ خود پرده‌ برمي‌گيرد، و نتيجه‌ و حاصل‌ رويّه‌ و فهم‌ سنجيده‌ شده‌ و توزين‌ شده‌اش‌ را در آن‌ مي‌گنجاند.

بنابراين‌، در كتاب‌ خود درج‌ مي‌كند آنچه‌ را كه‌ بر زبانش‌ امكان‌ ندارد جاري‌ گردد، و با نهايت‌ بلاغت‌ و بيانش‌ براي‌ وي‌ ميسور نمي‌شود كه‌ با زبان‌ خود آن‌ را اظهار كند. چرا كه‌ غالباً نويسندة‌ كتاب‌ در گوشة‌ خلوت‌ و زاوية‌ انفراد بوده‌ و براي‌ به‌ كار انداختن‌ بصيرت‌ و فكرت‌ خود، در فراغت‌ به‌ سر مي‌برد.

و لهذا بعضي‌ از حكماء گفته‌اند: كِتَابُ الْمَرْءِ عُنْوَانُ عَقْلِهِ وَ لِسَانُ فَضْلِهِ.

«كتاب‌ و مكتوب‌ انسان‌، نشان‌ دهندة‌ عقل‌ و زبان‌ سخنگوي‌ فضل‌ اوست‌.»

و بعضي‌ از علماء گفته‌اند: لاَ يَزَالُ الْمَرْءُ تَحْتَ سِتْرٍ مِنْ عَقْلِهِ حَتَّي‌ يُوَلِّفَ كِتَاباً أوْ يَقُولَ شِعْراً.

«هميشه‌ انسان‌ در زير پوشش‌ عقل‌ و درايتش‌ مي‌باشد، تا زماني‌ كه‌ كتابي‌ را تأليف‌ كند و يا شعري‌ را بسرايد.»

و بعضي‌ از ايشان‌ گفته‌اند: مَا قَرَأتُ كِتَابَ رَجُلٍ إلاَّ عَرَفْتُ مِقْدَارَ عَقْلِهِ.

«من‌ نامه‌ و كتاب‌ مردي‌ را نخواندم‌ مگر آنكه‌ مقدار عقلش‌ را از آن‌ به‌ دست‌ آوردم‌.»

و بعضي‌ از پادشاهان‌ گفته‌اند: ثَلاَثَةٌ تَدُلُّ عَلَي‌ عُقُولِ أرْبَابِهَا: الْهَدِيَّةُ، وَالْكِتَابُ، وَ الرَّسُولُ.

«سه‌ چيز است‌ كه‌ دلالت‌ بر مقدار و ميزان‌ عقلهاي‌ صاحبانش‌ دارد: تحفه‌ و هديه‌اي‌ كه‌ مي‌فرستند، و نامه‌اي‌ كه‌ مي‌فرستند، و پيغام‌ آورنده‌ و واسطه‌ كه‌ او را براي‌ پيام‌ انتخاب‌ مي‌نمايند.»

و علي‌ بن‌ أبي‌ طالب‌ عليه‌السّلام گفته‌ است‌: عَقْلُ الْكَاتِبِ قَلَمُهُ.

«عقل‌ شخص‌ نويسنده‌، قلم‌ اوست‌.»

و مسعده‌ گويد: الاقْلاَمُ مَطَايَا الْفِطَنِ.

«قلمهاي‌ نويسندگان‌، مَركبهاي‌ فهمها و درايتها و دانشها مي‌باشد كه‌ آنها را به‌ سوي‌ عامّه‌ گسيل‌ مي‌دارند.»

و برخي‌ از آنان‌ گفته‌اند: عُقُولُ الرِّجَالِ تَحْتَ أسِنَّةِ أقْلاَمِهِمْ.

«عقلهاي‌ مردان‌ در زير سنانهاي‌ تيز و برندة‌ قلمهايشان‌ مي‌باشد.»

و عَلي‌' كلِّ حالٍ، خطّ از بزرگترين‌ مهمّات‌ دينيّه‌ و دنيويّه‌ است‌، و أكثر از امور پست‌ و امور عالي‌ بر محور آن‌ چرخش‌ دارد. و بر اين‌ اساس‌ است‌ كه‌ نويسندگان‌ قاصدان‌ مَلِك‌ و آباد گران‌ مملكت‌ و خزانه‌داران‌ اموالند.

و از آنچه‌ كه‌ دلالت‌ بر شرافت‌ كتاب‌ دارد آن‌ است‌ كه‌: خداوند به‌ بعضي‌ از أدوات‌ كتاب‌ كه‌ همانا قلم‌ باشد، قسم‌ ياد كرده‌ است‌ همچنانكه‌ به‌ قلم‌ در كلام‌ خود قسم‌ ياد فرموده‌ است‌:

ن‌´، وَالْقَلَمِ وَ مَايَسْطُرُونَ[4].

«نون‌، سوگند به‌ قلم‌ و به‌ آنچه‌ مي‌نگارند.»

و خداوند قلم‌ را از نعمتهاي‌ خود شمرده‌ است‌ در كلام‌ خود: عَلَّمَ بِالْقَلَمِ[5].

«خداوند به‌ وسيلة‌ قلم‌ تعليم‌ نمود.» خداوند خود را توصيف‌ نمود به‌ آنكه‌ با قلم‌ تعليم‌ كرد، به‌ همانگونه‌ كه‌ خود را به‌ كَرَم‌ توصيف‌ نمود.

و در كتاب‌ «مَنْثُور الْحِكَم‌» وارد است‌: الدَّوَاتُ مِنْ أنْفَعِ الادَوَاتِ، وَ الْحِبْرُ أجْدَي‌ مِنَ التِّبْرِ.

«دوات‌ از پرثمرترين‌ ادوات‌ است‌، و مركَّب‌ از طلاي‌ ناب‌ و زرسَرِه‌ منفعتش‌ بيشتر است‌.»

و بعضي‌ از فضلاء گفته‌اند: الْقَلَمُ أحَدُ اللِّسَانَيْنِ، وَ حُسْنُ الْخَطِّ أحَدُ الْفَصَاحَتَيْنِ.

«قلم‌ يكي‌ از دو گونه‌ زبان‌ است‌ براي‌ آدمي‌، و حُسْن‌ خطّ يكي‌ از دو گونه‌ فصاحت‌ است‌.»

و بعضي‌ از حكماء گفته‌اند: صُورَةُ الْخَطِّ فِي‌ الابْصَارِ سَوَادٌ، وَ فِي‌ الْبَصَائرِ بَيَاضٌ.

«شكل‌ و شمايل‌ خطّ در برابر چشمانِ سر، سياهرنگ‌ است‌ و در برابر چشمان‌ بصيرت‌ دل‌، سپيد.»

و بعضي‌ گفته‌اند: الْقَلَمُ رُوحُ الْيَدِ، وَ لِسَانُ الْفِكْرِ.

«قلم‌، روح‌ دست‌ و زبان‌ گوياي‌ فكر و انديشه‌ است‌.»

و اُقْليدس‌ گفته‌ است‌: الْخَطُّ هِنْدِسَةٌ رُوحَانِيَّةٌ وَ إنْ ظَهَرَتْ بِآلَةٍ جَسَدَانِيَّةٍ.

«خطّ هندسه‌اي‌ است‌ روحي‌، اگر چه‌ با آلت‌ جسماني‌ ظهور پيدا كرده‌ است‌.»

و بعضي‌ از علماء گفته‌اند: الْقَلَمُ صَانِعُ الْكَلاَمِ.

«قلم‌ سازندة‌ گفتار است‌.»

و بعضي‌ از ايشان‌ گفته‌اند: لَمْأرَ بَاكِياً أحْسَنَ تَبَسُّماً مِنَ الْقَلَمِ.

«من‌ هيچ‌ گرياني‌ را در حال‌ تبسّم‌ زيباتر از قلم‌ نديده‌ام‌.»

و گفته‌اند: جَهْلُ الْخَطِّ الزَّمَانَةُ الْخَفِيَّةِ.

«خط‌ ندانستن‌ بيماري‌ زمينگير كننده‌اي‌ است‌ پنهان‌.»

ابن‌ مُقْلَه‌ گويد: لاَدِيَةَ عنْدَنَا لِيَدٍ لاَتَكْتُبُ.

«در نزد ما دستي‌ كه‌ نويسنده‌ نيست‌ ديه‌ ندارد.»

ابن‌ بَوّاب‌ گويد: اَلْيَدُ الَّتِي‌ لاَتَكْتُبُ رِجْلٌ.

«دستي‌ كه‌ نتواند بنويسد، پاست‌ (نه‌ دست‌).»

و جعفر بن‌ يحيي‌ گويد: الْخَطُّ سِمْطُ الْحِكْمَةِ، بِهِ تُفَصَّلُ شُذُورُهَا، وَ يَنْتَظِمُ مَنْثُورُهَا.

«خطّ مانند بند و ريسماني‌ است‌ كه‌ با آن‌ حكمت‌ را در رشته‌ مي‌كشند؛ به‌ واسطة‌ آن‌ است‌ كه‌ دانه‌هاي‌ مشخّص‌ از جواهر در سربندها قرار مي‌گيرد، و آن‌ حكمت‌هاي‌ پراكنده‌ و متفرّق‌ در يك‌ سلسله‌ و رشته‌ منتظم‌ مي‌گردد.»

و ابن‌ مُقَفَّع‌ گويد: اللِّسَانُ مَقْصُورٌ عَلَي‌ الْحَاضِرِ، وَالْقَلَمُ عَلَي‌ الشَّاهِدِ وَالْغابِرِ[6].

«زبان‌، إفاده‌اش‌ منحصر است‌ به‌ حاضران‌، و قلم‌ گسترده‌ است‌ بر حاضران‌ و غائبان‌.»

بازگشت به فهرست

كلمات‌ قصار علما دربارة‌ عظمت‌ قلم‌ و كتاب‌
و برخي‌ از علماء گفته‌اند: لاَ شَيْءَ أفْضَلُ مِنَ الْقَلَمِ، لاِنَّ مُدَّةَ عُمْرِ الاءنْسَانِ لاَ يُمْكِنُ أنْ يُدْرِكَ فِيهَا بِفِكْرِهِ مَا يُدْرِكُ بِقَلَمِهِ.

«هيچ‌ چيز با فضيلت‌تر از قلم‌ وجود ندارد، به‌ علّت‌ آنكه‌ براي‌ انسان‌ امكان‌ ندارد با فكرش‌ در تمام‌ مدّت‌ عمرش‌ به‌ چيزهائي‌ دست‌ يابد كه‌ با قلمش‌ مي‌تواند بدانها دست‌ يابد.»

و از ابن‌عبّاس‌ در كلام‌ خداي‌ تعالي‌ وارد است‌ كه‌: مراد از أوْ أثَارَةٍ مِنَ عِلْمٍ[7] «يا ظهور و أثري‌ از علم‌» يَعْنِي‌ الْخَطَّ، خطّ مي‌باشد.

و از مجاهد وارد است‌ در كلام‌ خداي‌ تعالي‌: يُوْتِي‌ الْحِكْمَةَ مَنْ يَشَاءُ[8] «به‌ هر كس‌ كه‌ خداوند بخواهد حكمت‌ مي‌دهد» قَالَ: الْخَطّ، گويد: مراد خطّ مي‌باشد.

و أيضاً در وَ مَنْ يُوتَي‌ الْحِكْمَةَ فَقَدْ اُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً «و به‌ كسي‌ كه‌ حكمت‌ داده‌ شود، خير بسياري‌ داده‌ شده‌ است‌» يَعْنِي‌ الْخَطَّ، مراد خطّ مي‌باشد.

و بعضي‌ از حكماء گفته‌اند: الْقَلَمُ وَالسَّيْفُ حَاكِمَانِ فِي‌ جَمِيعِ الاشْيَاءِ، وَ لَوْلاَهُمَا مَا قَامَتِ الدُّنْيَا.[9]

«شمشير و قلم‌، دو حاكم‌ و آمر در همة‌ چيزها هستند، و اگر آن‌ دو نبودند دنيا بر پا نمي‌خاست‌.»

يعني‌ با قلم‌ و كتابت‌ و بيان‌ علوم‌، و أيضاً با قوّة‌ قهريّة‌ عادلة‌ فاضله‌، بايد جهان‌ را استوار ساخت‌.

باري‌ از آنچه‌ كه‌ سابقاً ذكر نموديم‌، معلوم‌ شد كه‌: نه‌ تنها رسول‌ اكرم‌ صلي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم منعي‌ از كتابت‌ به‌ عمل‌ نياورده‌ است‌، بلكه‌ جِدِّي‌ بليغ‌ در تدوين‌ سنَّت‌ داشته‌اند، و به‌ افراد لايق‌ امر به‌ كتابت‌ نموده‌ و در مواقع‌ اذن‌ و اجازة‌ از آن‌ ترخيص‌ مي‌فرموده‌اند.[10]

خطيب‌ بغدادي‌ در كتاب‌ «تقييد العلم‌» با سند متّصل‌ خود از فايِد غلام‌ عبيدالله‌ بن‌ أبي‌ رافع‌ از عبيدالله‌ بن‌ أبي‌ رافع‌ روايت‌ نموده‌ است‌ كه‌: قَالَ: كَانَ ابْنُعَبَّاسٍ يَأتِي‌ أبَارَافِعٍ فَيَقُولُ: مَا صَنَعَ رَسُولُ اللهِ صلي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم يَوْمَ كَذَا؟! مَا صَنَعَ رَسُولُ اللهِ صلي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم يَوْمَ كَذَا؟! وَ مَعَ ابْنِعَبَّاسٍ ألْوَاحٌ يَكْتُبُ فِيهَا.[11]

«گفت‌: عادت‌ ابن‌عبّاس‌ اين‌ بود كه‌ به‌ نزد أبورافع‌ مي‌آمد و مي‌گفت‌: رسول‌ خداصلي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم در فلان‌ روز چه‌ كاري‌ كرد؟! رسول‌ خدا صلي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم در فلان‌ روز چه‌ كاري‌ كرد؟! و در معيّت‌ ابن‌عبّاس‌ لوحهائي‌ بود كه‌ آن‌ مطالب‌ را بر روي‌ آنها مي‌نوشت‌.»

و با سندي‌ متّصل‌ روايت‌ كرده‌ است‌ از أبَار: أبُوحَفْص‌ از ليْث‌ از مجاهد از ابن‌عبّاس‌ كه‌ گفت‌: قَيِّدُوا الْعِلْمَ! وَ تَقْيِيدُهُ كِتَابُهُ[12].

«به‌ علم‌ مهار زنيد! و مهار آن‌ عبارت‌ است‌ از كتابت‌ آن‌!»

بازگشت به فهرست

گفتار ابوسعيد در روايت‌ حديث‌
و با سند متّصل‌ دگري‌ روايت‌ نموده‌ است‌ از أبي‌ بِشْر جَعْفر بن‌ إياس‌، از سعيد بن‌ جُبَير، از ابن‌عبّاس‌ كه‌ گفت‌: خَيْرُ مَا قُيِّدَ بِهِ الْعِلْمُ الْكِتَابُ.[13]

«بهترين‌ چيزي‌ كه‌ با آن‌ علم‌ را مهار كنند، نوشتن‌ است‌.»

و با سندي‌ ديگر از أبوالمتوكّل‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ گفت‌: من‌ دربارة‌ كيفيّت‌ أداي‌ تشهّد از أبوسعيد خُدْري‌ سوال‌ كردم‌ در پاسخ‌ گفت‌: التَّحِيَّاتُ، الصَّلَوَاتُ، الطَّيِّبَاتُ لِلّهِ. السَّلاَمُ عَلَيْكَ أيُّهَا النَّبِيُّ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَكَاتُهُ. السَّلاَمُ عَلَيْنَا وَ عَلي‌ عِبَادِ اللهِ الصَّالِحِينَ، أشْهَدُ أنْ لاَ إلَهَ إلاَّ اللهُ، وَ أشْهَدُ أنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ.

قال‌ أبو سعيد: وَ كُنَّا لاَنَكْتُبُ إلاَّ الْقُرْآنَ وَ التَّشَهُّدَ.[14]

در اينجا مي‌بينيم‌ كه‌ أبو سعيد مي‌گويد: و دأب‌ و رويّة‌ ما اين‌ بود كه‌: غير از قرآن‌ و تشهّد را نمي‌نوشتيم‌، و از طرفي‌ در روايت‌ بعد از اين‌، خطيب‌ كه‌ نظير اين‌ مضمون را از أبوسعيد روايت‌ مي‌كند سپس‌ مي‌گويد: أبو سعيد همان‌ كس‌ است‌ كه‌ از وي‌ روايت‌ شده‌ است‌ كه‌: رسول‌ خدا صلي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم فرمودند:

لاَ تَكْتُبُوا عَنِّي‌ سِوَي‌ الْقُرآنِ، وَ مَنْ كَتَبَ عَنِّي‌ غَيْرَ الْقُرْآنِ فَلْيَمْحُهُ!

«از جانب‌ من‌ چيزي‌ را غير از قرآن‌ ننويسيد، و هر كس‌ از جانب‌ من‌ غير از قرآن‌ چيزي‌ را بنويسد، بايد آن‌ را محو كند!»

و از طرفي‌ در اينجا مي‌بينيم‌ كه‌: او خبر مي‌دهد كه‌ علاوه‌ بر قرآن‌، تشهّد را هم‌ مي‌نوشته‌اند، و اين‌ دليل‌ است‌ بر آنكه‌ مراد از نهي‌ كتابت‌ غير قرآن‌، همان‌ است‌ كه‌ ما مُبَيَّن‌ ساختيم‌. يعني‌ چيزي‌ مشابه‌ و نظير قرآن‌ شود، و اينكه‌ مردم‌ از قرآن‌ إعراض‌ كرده‌ و بدان‌ روي‌ آورند.

بازگشت به فهرست

صحابه‌ جميع‌ مسموعات‌ خود از پيامبر را مي‌نوشتند
امَّا چون‌ أبوسعيد از اين‌ خطر خود را ايمن‌ ديد، و از طرفي‌ حاجت‌ مبرم‌ را به‌ كتابت‌ علم‌ احساس‌ نمود، ديگر در خود كراهتي‌ در نوشتن‌ علم‌ نديد همان‌ طور كه‌ صحابه‌ كراهتي‌ از نوشتن‌ تشهّد نداشتند. و در ميان‌ تشهّد و غير تشهّد از جميع‌ علوم‌ فرقي‌ مشاهده‌ نمي‌گردد در اينكه‌ همة‌ آنها قرآن‌ نمي‌باشند. و علومي‌ را كه‌ صحابه‌ در كتابهاي‌ خود نوشته‌اند و امر به‌ نوشتن‌ آن‌ نموده‌اند از جهت‌ احتياط‌ بوده‌ است‌، به‌ همان‌ گونه‌ كه‌ كراهتشان‌ از نوشتن‌ نيز از جهت‌ احتياط‌ بوده‌ است‌. و الله‌ أعلم‌.

بازگشت به فهرست

در زمان‌ رسول‌ خدا، كتابت‌ امري‌ رائج‌ بوده‌ است‌
و نيز خطيب‌ با سند متّصل‌ خود روايت‌ مي‌كند از هُبَيْرة‌ بن‌ عبدالرّحمن‌ از پدرش‌، يا از مرد دگري‌ كه‌ گفت‌: كُنَّا إذَا أتَيْنَا أنَسَ بْنَ مَالِكٍ وَ كَثُرْنَا عَلَيْهِ، أخْرَجَ إلَيْنَا مَجَالَّ[15] مِنْ كُتُبٍ، فَقَالَ: هَذِهِ كُتُبٌ سَمِعْتُهُا مِنْ رَسُولِ اللهِ صلي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم وَ قَرَأْنَاهَا عَلَيْهِ![16]

«عادت‌ ما بر اين‌ بود كه‌ چون‌ به‌ نزد انس‌ مي‌آمديم‌ و افراد مجتمع‌ بسيار مي‌شدند، او مجلّه‌هائي‌ از كتابها و نوشته‌هائي‌ براي‌ ما بيرون‌ مي‌آورد و مي‌گفت‌: اينها كتابهائي‌ است‌ كه‌ من‌ از رسول‌ الله‌ صلي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم شنيده‌ام‌ و آنها را بر آنحضرت‌ خوانده‌ام‌.»

خطيب‌ پس‌ از بيان‌ دو روايت‌ ديگر بدين‌ مضمون‌، روايتي‌ ديگر از هُبَيْرة‌ بن‌ عبدالرَّحمن‌ از أنس‌ بن‌ مالك‌ ذكر مي‌كند كه‌: إنَّهُ كَانَ إذَا حَدَّثَ فَكَثُرَ النَّاسُ عَلَيْهِ لِلْحَدِيثِ، جَاءَ بِصِكَاكٍ[17] فألْقَاهَا إلَيْهِمْ فَقَالَ: هَذِهِ أحَادِيثُ سَمِعْتُهَا مِنْ رَسُولِ اللهِ صلي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم وَ كَتَبْتُهَا وَ عَرَضْتُهَا عَلَي‌ رَسُولِ اللهِ صلي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم.[18]

«چون‌ حديث‌ مي‌گفت‌ و مردم‌ براي‌ شنيدن‌ حديث‌ بر گرد وي‌ زياد مجتمع‌ مي‌گرديدند كتابهائي‌ را مي‌آورد و به‌ سوي‌ آنها مي‌افكند و مي‌گفت‌: اينها احاديثي‌ است‌ كه‌ من‌ از رسول‌ خدا صلي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم شنيده‌ام‌ و نوشته‌ام‌ و آنها را بر رسول‌ خدا صلي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّمعرضه‌ داشته‌ام‌!»

و أيضاً با سند متّصل‌ ديگري‌ از عبدالله‌ بن‌ مُثَنَّي‌ روايت‌ مي‌نمايد كه‌ وي‌ گفت‌: دو عموي‌ من‌: نَضْر و موسي‌ از پدرشان‌ أنَس‌ روايت‌ كرده‌اند كه‌: إنَّهُ أمَرَهُمَا بِكِتَابَةِ الْحَدِيثِ وَ الا´ثَارِ عَنْ رَسُولِ اللهِ صلي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم وَ تَعَلُّمِهَا. وَ قَالَ أنَسٌ: كُنَّا لاَ نَعُدُّ عِلْمَ مَنْ لَمْ يَكْتُبْ عِلْمَهُ عِلْماً.[19]

« او آندو را به‌ نوشتن‌ حديث‌ و آثار از رسول‌ خدا صلي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم و تعلّم‌ آنها امر مي‌كرد. و انس‌ گفته‌ است‌: رويّه‌ و سيرة‌ ما بر آن‌ بود كه‌: علم‌ كسي‌ را كه‌ علمش‌ را نمي‌نوشت‌ علم‌ به‌ شمار نمي‌آورديم‌.»

خطيب‌ بعد از ذكر هفت‌ روايت‌ ديگر از أنس‌، و يك‌ روايت‌ از أبُواُمامَة‌ باهِلي روايتي‌ دارد مبني‌ بر آنكه‌ صحابة‌ رسول‌ اكرم‌ در زمان‌ حضرت‌ عادتشان‌ بر اين‌ بود كه‌ جميع‌ مسموعات‌ خود را از پيامبر مي‌نوشته‌اند.

وي‌ با سند متّصل‌ خود روايت‌ مي‌نمايد از عبدالله‌ بن‌ عمرو كه‌ گفت‌: من‌ با جماعتي‌ كه‌ از همة‌ آنها خردتر بودم‌ به‌ حضور پيغمبر صلي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم آمديم‌ پس‌ شنيدم‌ پيامبر مي‌فرمود: مَنْ كَذَبَ عَلَيَّ «كسي‌ كه‌ بر من‌ دروغ‌ ببندد» و اسحق‌ راوي‌ روايت‌ مي‌گويد: و من‌ گمان‌ داشتم‌ كه‌ گفت‌ مُتَعَمِّداً «از روي‌ تَعَمُّد» فَلْيَتَبَوَّأ مَقْعَدَهُ «بايد نشيمنگاهش‌ را (در آتش‌) تهيّه‌ ببيند.»

من‌ رو كردم‌ به‌ رفيقم‌ و گفتم‌: كَيْفَ تَجْتَرُونَ عَلَي‌ الْحَدِيثِ عَنْ رَسُولِ اللهِ صلي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم وَ قَدْ سَمِعْتُمْ مَا قَالَ؟!

قَالُوا: يَابْنَ اُخْتِنَا! إنَّا لَمْنَسْمَعْ مِنْهُ شَيْئاً إلاَّ وَ هُوَ عِنْدَنَا فِي‌ كِتَابِ [20].

«چگونه‌ شما جرأت‌ داريد در اين‌ صورت‌ كه‌ پيامبر اين‌ طور فرمود، از وي‌ چيزي‌ را حديث‌ كنيد؟!

ايشان‌ به‌ او پاسخ‌ دادند: اي‌ خواهرزادة‌ ما! ما چيزي‌ را از پيامبر نشنيده‌ايم‌ مگر آنكه‌ آن‌ را در نزد خود در كتابي‌ مضبوط‌ داشته‌ايم‌!»

خطيب‌ همين‌ مضمون‌ را با سند ديگر نيز ذكر كرده‌ است‌ و در آن‌ وارد است‌: مَنْ كَذَبَ عَلَيَّ مُتَعَمِّداً فَلْيَتَبَوَّأْ مَقْعَدَهُ مِنَ النَّارِ.[21]

خطيب‌ أيضاً پس‌ از آنكه‌ اثبات‌ مي‌كند كه‌ كتابت‌ در نزد بعضي‌ از صحابه‌ و تابعين‌ بوده‌ است‌ و ايشان‌ به‌ سخن‌ آنان‌ كه‌ امَّت‌ را از آن‌ منع‌ نمودند گوش‌ فرانداشتند و فصلي‌ را در روايت‌ و كتابت‌ تابعين‌ گشوده‌ است‌ در تحت‌ عنوان‌ «روايت‌ از طبقات‌ ديگر از تابعين‌ دربارة‌ كتابت‌» با سند متّصل‌ خود روايت‌ مي‌كند از أبوالمليح‌ از أيُّوب‌ كه‌ گفت‌: يَعِيبُونَ عَلَيْنَا الْكِتَابَ ثُمَّ تَلاَ: عِلْمُهَا عِنْدَ رَبِّي‌ فِي‌ كِتَابٍ[22]،[23].

«آنان‌ بر ما عيب‌ مي‌گيرند كه‌ أحاديث‌ را مي‌نويسيم‌! آنگاه‌ خواند اين‌ آيه‌ را كه‌: علم‌ آن‌ در نزد پروردگار من‌ است‌ در كتابي‌.»

و أيضاً با سند متّصل‌ خود روايت‌ كرده‌ است‌ از بَقِيَّه‌ كه‌ مي‌گفت‌: چه‌ بسا از من‌ در حالتي‌ كه‌ ما در حال‌ راه‌ رفتن‌ هستيم‌، أرْطَاة‌ حديثي‌ را مي‌شنود و مي‌گويد: أمْلِهِ عَلَيَّ! «آن‌ را بر من‌ إملا كن‌ تا بنويسم‌!»

من‌ به‌ وي‌ مي‌گويم‌: فِي‌ وَسَطِ الطَّرِيقِ؟! «آيا در ميان‌ راه‌ إملا كنم‌ و تو بنويسي‌؟!»

او مي‌گويد: أوَ فِي‌ غَيْرِ اللهِ نَحْنُ؟![24] «مگر ما در راهي‌ غير از راه‌ خدا مي‌باشيم‌؟!»

و با سند متّصل‌ خود روايت‌ مي‌كند از مَعْمَر كه‌ گفت‌: من‌ براي‌ يحيي‌ بن‌ أبي‌كثير أحاديثي‌ را بيان‌ كردم‌. وي‌ گفت‌: براي‌ من‌ فلان‌ حديث‌ و فلان‌ حديث‌ را بنويس‌!

من‌ به‌ او گفتم‌: إنَّا نَكْرَهُ أنْ نَكْتُبَ الْعِلْمَ يَا أبَانَصْرٍ! «اي‌ أبو نصر! ما را خوشايند نيست‌ كه‌ علم‌ را بنويسيم‌!»

او گفت‌: اُكْتُبْ لِي‌! فَإنْ لَمْتَكُنْ كَتَبْتَ فَقَدْ ضَيَّعْتَ؛ أوْ قَالَ: عَجَزْتَ.[25]

«بنويس‌ براي‌ من‌! چرا كه‌ اگر ننويسي‌ علم‌ را تضييع‌ نموده‌اي‌؛ يا آنكه‌ گفت‌: عاجز شده‌اي‌!»

بازگشت به فهرست

دربارة‌ اختلاف‌ صيغة‌ تشهد در نزد عامه‌
بالجمله‌ از مجموعة‌ آنچه‌ كه‌ به‌طور تفصيل‌ در ج‌ 14 از همين‌ مجموعه‌ ذكر كرديم‌، و به‌ دنبال‌ آن‌ شرحي‌ در ج‌ 15 آورده‌ شد، به‌ خوبي‌ مبيّن‌ و روشن‌ گرديد كه‌: در زمان‌ خود رسول‌ الله‌ تدوين‌ و كتابت‌، أمري‌ رائج‌ و بلامانع‌ بوده‌ است‌ و پس‌ از آنحضرت‌ ميان‌ دو طيف‌ مخالف‌: عُمَر وبعضي‌ از صحابه‌، و اميرالمومنين‌ علي‌ بن أبيطالب‌ عليه‌السّلام و بعضي‌ از صحابة‌ ديگر، اختلاف‌ نظر شديد در تدوين‌ و كتابت‌ وجود داشته‌ است‌. عمر مي‌گفت‌: اگر كتابت‌ سنَّت‌ پي‌ گيرد مردم‌ بدان‌ روي‌ مي‌آورند و به‌ خواندن‌ سنَّت‌ مشغول‌ مي‌شوند و كتاب‌ الله‌ مهجور و متروك‌ مي‌گردد، و يا در نوشتن‌، سنَّت‌ با آيات‌ قرآن‌ مشتبه‌ مي‌شود و خَلْط‌ و مَزْج‌ صورت‌ مي‌گيرد.

اميرالمومنين‌ عليه‌السّلام مي‌فرمودند: أبداً چنين‌ خطري‌ در ميانه‌ نيست‌. كتابت‌ سنّت‌ جدا و كتابت‌ قرآن‌ جداست‌. و سنّت‌ حتماً و قطعاً بايد نوشته‌ شود، وگرنه‌ كتاب‌ خدا بدون‌ ترجمان‌ و بدون‌ بيان‌ و مفسِّر مي‌ماند. لهذا حضرت‌ پيوسته‌ مشغول‌ نوشتن‌ بودند و امر شديد و أكيد به‌ تدوين‌ و كتابت‌ داشتند.

گفتند و نوشتند و نشر كردند، أبداً خطري‌ هم‌ به‌ وجود نيامد، و سنَّت‌ در نزد متابعين‌ و مواليان‌ آن‌ حضرت‌ زنده‌ و گويا باقي‌ بماند. ولي‌ در طيف‌ مخالف‌ كه‌ سنّت‌، تدوين‌ نيافت‌ فقر علمي‌ همه‌ جا را گرفت‌ و با از ميان‌ رفتن‌ صحابه‌ و روي‌ كار آمدن‌ تابعين‌ كسي‌ نبود براي‌ امَّت‌ نقل‌ سنّت‌ كند مگر همان‌ محفوظاتي‌ كه‌ تابعين‌ از صحابه‌ اخذ كرده‌ بودند، و در اثر طول‌ مدّت‌ دچار هزار گونه‌ اشتباه‌ و خلط‌ و نسيان‌ گرديده‌ بود، مضافاً به‌ آنكه‌ چون‌ نقل‌ به‌ معني‌ را در احاديث‌ مجاز دانستند و تدويني‌ هم‌ در ميانه‌ نبود، يك‌ قضيّه‌ را به‌ أقسام‌ و عبارات‌ گوناگوني‌ نقل‌ كردند تا جائي‌ كه تشهّد را عامّه‌ به‌ نُه‌ عبارت‌ مختلف‌ روايت‌ كرده‌اند[26] و در نماز ميّت‌ ندانستند كه‌ بايد چند بار تكبير بگويند[27] با آنكه‌ ايشان‌ پيوسته‌ با پيامبر بودند و در صفِّ اوَّل‌ نماز خود را به‌ قيام‌ وا مي‌داشتند، و يا آنكه‌ كراراً و مراراً با پيامبر بر مردگان‌ از مسلمين‌ نماز خوانده‌ بودند، امّا چون‌ داعي‌ و اهتمام‌ بر حفظ‌ و يا تدوين‌ نبوده‌ است‌، و يا آنكه‌ الصَّفْقُ فِي‌ الاسواق‌ (معاملات‌ بازاري‌) وقت‌ آنان‌ را اشغال‌ مي‌نموده‌ است‌ ديگر مجالي‌ براي‌ تنظيم‌ و ضبط‌ و تثبيت‌ اين‌ امور عبادي‌ و ديني‌ آنان‌ باقي‌ نمي‌گذارده‌ است‌.

باري‌ عامّه‌ و سُنّيان‌ راه‌ خود را رفتند و در تدوين‌، كوتاهي‌ بلكه‌ سستي‌ و مسامحت‌ ورزيدند تا آنكه‌ ديدند كار از كار گذشته‌ و سنّت‌ رسول‌ الله‌ كه‌ خودشان‌ را اُولواالامْر بر اين‌ أريكه‌ و دين‌ مي‌پنداشتند از ميان‌ رخت‌ بر بسته‌ است‌. لهذا طبق‌ جَبْر زمان‌ و ضرورت‌ تاريخ‌، مجبور گرديدند از شيعه‌ تبعيّت‌ كنند و به‌ تدوين‌ و تصنيف‌ سنَّت‌ دست‌ بيازند و اين‌ قضيّه‌ همان‌ طور كه‌ ديديم‌: ابتدايش‌ يك‌ قرن‌ تمام‌، و اشتغال‌ آنان‌ تا نيمة‌ قرن‌ ثاني‌، يعني‌ يك‌ قرن‌ و نيم‌ تمام‌ به‌ تأخير انجاميد تا كتب‌ ابتدائيّة‌ سنَّت‌ را تدوين‌ كردند. و بنابراين‌ عامّه‌ از خاصّه‌ در تدوين‌ و كتابتِ سنَّت‌ و علوم‌ نبوي‌ يك‌ قرن‌ و نيم‌ عقب‌ مانده‌اند. مفاسد اين‌ عقب‌ ماندگي‌ و تأخير تدوين‌، و آثار و پي‌آمدهاي‌ نازيبايش‌، موجب‌ اختلاف‌ مذاهب‌ عامّه‌ شد تا ناچار آن‌ را در چهار مذهب‌ حَصْر و زنجير كردند.

بازگشت به فهرست

شيعه‌ به‌ پيروي‌ از ائمّة‌ خود حديث‌ را مي‌نوشتند
عالم‌ خبير و محقّق‌ ارزشمند شيعه‌ آية‌ الله‌ سيّد عبدالحسين‌ شرف‌ الدّين‌ عامِلي‌ مي‌فرمايد:

1- خردمندان‌ با ضرورت‌ علمي‌ مي‌دانند كه‌: شيعة‌ اماميّه‌ خلفاً عن‌ سَلَف‌ در اصول‌ دين‌ و فروع‌ آن‌، راه‌ منحصر خود را به‌ سوي‌ عترت‌ طاهره‌ قرار داده‌اند و بديشان‌ منقطع‌ گرديده‌اند. رأيشان‌ در فروع‌ و اصول‌ و ساير مسائلي‌ كه‌ از كتاب‌ و سنّت‌ اخذ مي‌گردد و يا به‌ كتاب‌ و سنّت‌ رجوع‌ پيدا مي‌كند از جميع‌ علوم‌ تابع‌ رأي‌ ائمّة‌ از عترت‌ است‌ و در هيچ‌ يك‌ از اين‌ امور اعتماد و اتّكائي‌ ندارند مگر بر آنان‌، و رجوع‌ نمي‌كنند در اين‌ امور مگر به‌ ايشان‌.

شيعة‌ اماميّه‌ به‌ واسطة‌ مذهب‌ أئمّة‌ اهل‌البيت‌، دين‌ خدا را بر عهده‌ گرفته‌اند و به‌ سوي‌ خدا تقرّب‌ جسته‌اند. از اين‌ مذهب‌ تحويل‌ و برگشتي‌ را نمي‌جويند و به‌ بَدَل‌ و عوضي‌ خرسند نمي‌باشند. پيشينيان‌ و نياكان‌ آنها كه‌ همگي‌ صالح‌ و شايسته‌ بوده‌اند از زمان‌ ولايت‌ اميرالمومنين‌ و حسن‌ و حسين‌ و أئمّة‌ نه‌ گانه‌ از ذرّيّة‌ حسين‌: تا اين‌ زمان‌ حاضرِ ما بر اين‌ نهج‌، استوار بوده‌اند.

مُوَثَّقين‌ از شيعه‌ و حُفَّاظِ آنان‌ به‌ تعداد كثير و معتنابهي‌ در فروع‌ و اصول‌ از يكايك‌ آن‌ امامان‌ اخذ نموده‌اند، و جمعي‌ از اهل‌ ورع‌ و ضبط‌ و إتقان‌ كه‌ عددشان‌ از سرحدّ تواتر بالا مي‌زند عهده‌دار اين‌ مهم‌ بوده‌اند. ايشان‌ آن‌ آثار را براي‌ جماعت‌ پسينيان‌ بر سبيل‌ تواتر قطعي‌ روايت‌ نموده‌اند، و پسينيان‌ هم‌ براي‌ طبقة‌ بعدي‌ بر همين‌ طريق‌ تواتر، و همين‌ طور امر در هر طبقه‌ در أخلاف‌ و أجيال‌ به‌ همين‌ منهاج‌ بوده‌ است‌ تا آنكه‌ مانند خورشيد درخشان‌ در وسط‌ آسمان‌ بدون‌ حجاب‌ و پرده‌اي‌ به‌ ما رسيده‌ است‌.

بناءً عليهذا اينك‌ ما در فروع‌ و اصول‌ بر همان‌ رويّه‌ و سيره‌اي‌ مي‌باشيم‌ كه‌ آل‌رسول‌ بوده‌اند، همگي‌ ما مذهبمان‌ را با جميع‌ خصوصيّات‌ آن‌ از پدرانمان‌ روايت‌ مي‌نمائيم‌، و پدرانمان‌ جميع‌ آن‌ را از پدرانشان‌ روايت‌ كرده‌اند و به‌ همين‌ گونه‌ امر از اين‌ قرار بوده‌ است‌ در جميع‌ أجيال‌ و طبقات‌ تا برسد به‌ زمان‌ النَّقِيَّيْنِ الْعَسْكَرِيَّيْنِ، و الرِّضَائيْنِ الْجَوَادَيْنِ، وَ الْكَاظِمَيْنِ الصَّادِقَيْنِ، وَ الْعَابِدَيْنِ الْبَاقِرَيْنِ، وَ السِّبْطَيْنِ الشَّهِيدَيْنِ، وَ أمِيرالْمُومِنِين‌:.

و الا´ن‌ مجال‌ و فرصت‌ آن‌ را نداريم‌ تا به‌ أسلاف‌ شيعه‌: اصحاب‌ أئمّة‌ اهل‌ بيت‌، آنان‌ كه‌ احكام‌ دين‌ از آنها به‌ ما رسيده‌ است‌ و علوم‌ اسلام‌ از آنان‌ به‌ ما حمل‌ گرديده‌ است‌ إحاطه‌اي‌ پيدا كنيم‌، زيرا وسع‌ ما در اينجا از استقصاء و إحصائشان‌ ضيق‌ مي‌باشد. و براي‌ تو كافي‌ است‌ كه‌ از آنچه‌ از قلمهاي‌ أعلامشان‌ تراوش‌ كرده‌ است‌ از موَلَّفات‌ مُمَتِّعَه‌ و گرانقدري‌ كه‌ استيفاء و شمارش‌ آنها در اين‌ نوشته‌ و إملاء امكان‌پذير نمي‌باشد، حقيقت‌ را دريابي‌!

علماي‌ شيعه‌ آنها را از نور أئمّة‌ هُدَي‌ از آل‌ محمّد صلوات الله عليهم اجمعين اقتباس‌ نموده‌اند و آن‌ كتب‌ را همچون‌ يك‌ غرفة‌ آبي‌ از درياي‌ بيكران‌ علومشان‌ برداشته‌اند، و از زبان‌ خود امامانشان‌ شنيده‌اند و از لبانشان‌ گرفته‌اند. بنابراين‌ كتب‌ مُدَوَّنة‌ شيعه‌ ديوان‌ علوم‌ أئمّه‌شان‌ است‌ و عنوان‌ حكمتهاي‌ آنان‌ مي‌باشد كه‌ در عصر خود امامان‌ تأليف‌ و تدوين‌ گرديده‌ است‌. و پس‌ از آنها آن‌ كتب‌ و دواوين‌، مرجع‌ شيعه‌ قرار گرفته‌ است‌.

و از اينجا امتياز مذهب‌ اهل‌ البيت‌ بر غيرشان‌ از جميع‌ مذاهب‌ مسلمين‌، ظاهر شد. چرا كه‌ ما سراغ‌ نداريم‌ كه‌ يكي‌ از مقلّدين‌ ائمّة‌ اربعه‌ مثلاً در عهد خود آنها كتابي‌ را در يكي‌ از مذاهب‌ آنها تأليف‌ كرده‌ باشد. بلكه‌ مردم‌ بر مذاهب‌ آنها بعد از انقضاء زمانشان‌ تأليف‌ كرده‌اند، و در تأليف‌ هم‌ زياده‌روي‌ نموده‌اند. و اين‌ در زماني‌ تحقّق‌ يافت‌ كه‌ امر تقليد را در آنها منحصر كردند و پيشوائي‌ تقليد و امامت‌ را در فروع‌ دين‌ بر آنها انحصار دادند. و اين‌ هنگامي‌ بود كه‌ خود آنها وفات‌ يافته‌ بودند.

ايشان‌ در زمان‌ حياتشان‌ بدون‌ هيچ‌ امتيازي‌ از فقهاء معاصرينشان‌ بوده‌اند، و همچون‌ ساير محدّثين‌ زيست‌ مي‌كرده‌اند، و به‌ هيچ‌ وجه‌ امتيازي‌ بر اهل‌ طبقة‌ خود نداشته‌اند، و بدين‌ جهت‌ بوده‌ است‌ كه‌: در خود زمانشان‌ كسي‌ اهتمام‌ به‌ تدوين‌ اقوالشان‌ ننموده‌ است‌ به‌ مثابة‌ اهتمامي‌ كه‌ شيعه‌ به‌ تدوين‌ اقوال‌ أئمّة‌ خود - طبق‌ رأي‌ خود - اهتمام‌ داشته‌ است‌.

و اين‌ به‌ سبب‌ آن‌ است‌ كه‌: شيعه‌ از ابتداي‌ پيدايشش‌ در امور دينيّه‌، رجوع‌ به‌ غير أئمّة‌ خود را جائز نمي‌شمرده‌ است‌. و بدين‌ جهت‌ است‌ كه‌ بدين‌ طريق‌ استوار و محكم‌ بار خود را در آستان‌ آنان‌ فرود آورده‌ است‌، و در امر معالم‌ دين‌ بديشان‌ منقطع‌ گرديده‌ و از همه‌ جا بريده‌ است‌، و طاقت‌ و وُسْع‌ خود را در تدوين‌ جميع‌ اقوال‌ شفاهي‌ آنان‌ بذل‌ كرده‌ است‌، و هِمَّتها و تصميم‌هاي‌ قويّي‌ را كه‌ بالاتر از آن‌ تصوّر ندارد براي‌ محفوظ‌ ماندن‌ علومي‌ كه‌ بنا بر رأي‌ شيعه‌، غير آنها نزد خداوند مقبول‌ نمي‌باشد، در اين‌ راه‌ مايه‌گذاري‌ و سرمايه‌گذاري‌ نموده‌ است‌.

و براي‌ تو كافي‌ است‌ از آنچه‌ در ايّام‌ امام‌ صادق‌ عليه‌السّلام نوشتند همين‌ اصول‌ أربعمأة‌ (چهارصـدگاه‌) آنـها كه‌ عبارت‌ بود از چهارصد تصنيف‌ متعلّق‌ به‌ چهارصد نفر مُصَنِّف‌. تمام‌ اينها در زمان‌ خود امام‌ صادق‌ از فتاواي‌ وي‌ تدوين‌ و تصنيف گرديد.

و براي‌ اصحاب‌ امام‌ صادق‌ غير از آن‌ مصنَّفات‌، به‌ قدري‌ بسيار است‌ كه‌ اضعاف‌ أضعاف‌ آن‌ - همان‌ طور كه‌ اينك‌ تفصيل‌ آن‌ را خواهي‌ شنيد انشاءالله‌ تعالي‌ - برآورد شده‌ است‌.



ائمة‌ اربعة‌ عامّه‌ در زمان‌ خود از مردم‌ عادي‌ بوده‌اند
امَّا أئمّة‌ چهارگانة‌ اهل‌ تسنّن‌ هيچگاه‌ منزله‌ و مقامي‌ را كه‌ أئمّة‌ شيعة‌ اهل‌ بيت‌ نزد شيعة‌ خود داشته‌اند، نزدي‌ احدي‌ از مردم‌ دارا نبوده‌اند، بلكه‌ همان‌ طور كه‌ ابن‌خَلْدون‌ مغربي‌ در فصلي‌ كه‌ در مقدّمة‌ مشهورة‌ خود براي‌ علم‌ فقه‌ منعقد ساخته‌ است‌ بدان‌ تصريح‌ كرده‌ است‌ و بسياري‌ از أعلامشان‌ نيز بدان‌ اعتراف‌ نموده‌اند، اصولاً أئمّة‌ آنها در زمان‌ حياتشان‌ داراي‌ مقام‌ و منزلتي‌ كه‌ بعد از وفاتشان‌ در آن‌ قرار گرفتند، نبوده‌اند.

و با وجود اين‌، ما أبداً شكّي‌ نداريم‌ در اينكه‌ مذاهب‌ آن‌ أئمّه‌، مذاهب‌ پيروانشان‌ بوده‌ است‌ كه‌ در هر طبقه‌ و گروهي‌ مدار عملشان‌ بوده‌ است‌، و همان‌ آراء و مطالبي‌ است‌ كه‌ در كتبشان‌ تدوين‌ كرده‌اند. زيرا كه‌ پيروانشان‌ بهتر مي‌دانند مذاهب‌ آنان‌ را از ديگران‌، همچنانكه‌ شيعه‌ بهتر مي‌داند مذهب‌ أئمّة‌ خود را كه‌ به‌ واسطة‌ عمل‌ به‌ مقتضاي‌ آن‌ تعهّد دين‌ خود را در برابر خداوند بر عهده‌ گرفته‌اند، و از ايشان‌ نيّت‌ تقرّب‌ به‌ خدا در عملي‌ بدون‌ آن‌ متحقّق‌ نمي‌گردد.

2- براي‌ اهل‌ بحث‌ و تحقيق‌ بديهي‌ است‌ كه‌: شيعه‌ در تدوين‌ علوم‌ بر غير شيعه‌ تقدّم‌ دارد. زيرا در عصر نخستين‌ غير از علي‌ و صاحبان‌ علم‌ از شيعيان‌ او كسي‌ متصدّي‌ تأليف‌ نگرديد. و شايد سِرِّ در اين‌ امر، اختلاف‌ اصحاب‌ در مباح‌ بودن‌ كتابت‌ علم‌ و عدم‌ مباح‌ بودن‌ آن‌ باشد، و به‌ طوري‌ كه‌ از عَسْقلاني‌ در مقدّمة‌ «فتح‌ الباري‌» و غير او پيداست‌: عمر بن‌ خطّاب‌ و جماعتي‌ ديگر، كتابت‌ را از ترس‌ آنكه‌ مبادا حديث‌ با آيات‌ قرآن‌ مختلط‌ گردد كراهت‌ داشتند. و علي‌ و خَلَف‌ او: حسن‌ سِبْط‌ مُجْتَبَي‌ و جماعتي‌ از صحابه‌ آن‌ را مباح‌ مي‌دانستند.
كتابت‌ حديث‌ توسط‌ تابعين‌ از شيعه‌
امر اختلاف‌ بر همين‌ دو منوال‌ و دو قطب‌ متضاد سپري‌ گرديد تا آنكه‌ اهل‌ قرن‌ دوم‌ در پايان‌ عصر تابعين‌ همگي‌ بر إباحة‌ آن‌ اتّفاق‌ نمودند. در اين‌ هنگام‌ بود كه‌ ابن‌جريح‌ كتاب‌ خود را در آثار به‌ روايت‌ مجاهد و عطاء در مكّه‌ تأليف‌ نمود. و از غزالي‌ نقل‌ است‌ كه‌ آن‌ اوّلين‌ كتابي‌ است‌ كه‌ در اسلام‌ تصنيف‌ شده‌ است‌. و سخن‌ درست‌ آن‌ است‌ كه‌: اوّلين‌ كتاب‌ از غير شيعه‌ از مسلمين‌ است‌ كه‌ تصنيف‌ شده‌ است‌.

و پس‌ از آن‌ كتاب‌ مُعْتَمَر بن‌ راشِد صَنْعَاني‌ در يمن‌ و پس‌ از آن‌ «مُوَطَّأ» مالك‌ بوده‌ است‌.

و از مقدّمة‌ «فتح‌ الباري‌» نقل‌ است‌ كه‌: ربيع‌ بن‌ صُبَيح‌ اوَّلين‌ جامع‌ حديث‌ و سنّت‌ است‌ و وي‌ در آخر عصر تابعين‌ بوده‌ است‌. و بر هر تقدير، اتّفاق‌ و اجماع‌ عُلَما بر آن‌ انعقاد يافته‌ است‌ كه‌: براي‌ عامّه‌ در عصر اوّل‌، تأليفي‌ به‌ ظهور نيامده‌ است‌.

امّا علي‌ و شيعة‌ او در عصر اوّل‌ متصدّي‌ تأليف‌ و تدوين‌ شدند. اوّلين‌ چيزي‌ را كه‌ او تدوين‌ نمود كتاب‌ الله‌ عزّ و جلّ بود.

در اينجا آية‌الله‌ شرف‌ الدّين‌ شرح‌ مُشْبعي‌ در كيفيّت‌ قرآن‌ أميرالمومنين‌ و مُصْحَف‌ فاطمه‌[28] و صحيفة‌ ديات‌ كه‌ به‌ دست‌ مبارك‌ آن‌ حضرت‌ تدوين‌ يافته‌اند بيان مي‌كند، و سپس‌ از مولِّفين‌ شيعه‌ در عصر وي‌ مانند سلمان‌ و أبوذرّ غفاري‌ بنا به‌ گفتة‌ ابن‌ شهر آشوب‌، و از أبو رافع‌، و علي‌ بن‌ أبي‌ رافِع‌، و عبيدالله‌ بن‌ أبي‌ رافع‌، و ربيعة‌بن‌ سميع‌، و عبدالله‌ بن‌ حُرّ فارسي‌، و أصبغ‌ بن‌ نُبَاتَه‌، و سُلَيم‌ بن‌ قَيْس‌ هِلالي‌ ياد مي‌كند[29] آنگاه‌ وارد در بحث‌ مولِّفين‌ از طبقة‌ ديگر مي‌گردد و مي‌فرمايد:

3- و امَّا مولّفين‌ سَلَفِ ما از طبقة‌ ثانيه‌ - طبقة‌ تابعين‌ - مجال‌ ما در اين‌ نوشتجات‌ و ردّ و ايرادي‌ كه‌ به‌ عنوان‌ مراجعات‌ صورت‌ مي‌پذيرد، از بيان‌ و شرح‌ آن‌ تنگ‌ مي‌باشد. و محلّ معرفتشان‌ و معرفت‌ مُصَنَّفاتشان‌ و أسانيد آن‌ مُصَنَّفات‌ به‌ ايشان‌ به‌ طور تفصيل‌ و مشروح‌ فقطّ و فقطّ عبارت‌ است‌ از فهرستهاي‌ علماي‌ ما كه‌ در اين‌ باب‌ تنظيم‌ نموده‌اند و مولَّفات‌ آنها در تراجم‌ رجال‌.

در ايّام‌ آن‌ طبقه‌ نور اهل‌ البيت‌ بالا گرفت‌ در صورتي‌ كه‌ پيش‌ از آن‌ به‌ واسطة‌ أبرهاي‌ تيرة‌ ظلم‌ ستمگران‌ محجوب‌ مانده‌ بود. و اين‌ به‌ جهت‌ آن‌ بود كه‌ واقعة‌ طَفّ (كربلا) دشمنان‌ آل‌ محمّد صلوات‌الله‌عليهم‌اجمعين را مفتضح‌ و رسوا ساخت‌، و آنان‌ را از انظار خردمندان‌ ساقط‌ نمود و وجهة‌ نظر اهل‌ بحث‌ و تحقيق‌ را به‌ سوي‌ مصائب‌ اهل‌بيت‌ از همان‌ ايّامي‌ كه‌ رسول‌ اكرم‌ صلي الله عليه وآله وسلم را از دست‌ دادند متوجه‌ نمود و آن‌ مصائب‌ با كوبنده‌هاي‌ شديد و كمرشكن‌ خود مردم‌ را به‌ بحث‌ و تفتيش‌ از اساس‌ و اسباب‌ آن‌ واداشت‌، و مردم‌ با ريشه‌هاي‌ آن‌ آشنا شدند.

و به‌ واسطة‌ وقعة‌ كربلا بود كه‌ صاحبان‌ حميّت‌ از مسلمين‌ براي‌ حفظ‌ مقام‌ اهل‌بيت‌ و نصرتشان‌ نهضت‌ كردند. زيرا طبيعت‌ بشري‌ و جبلّت‌ انساني‌ اقتضا دارد كه‌ از مظلوم‌ حمايت‌ كند و از ظالم‌ نفرت‌ جويد. و گويا مسلمين‌ پس‌ از آن‌ دوره‌، در دورة‌ جديدي‌ داخل‌ شدند و به‌ موالات‌ امام‌ علي‌ بن‌ الحسين‌ زين‌ العابدين‌ كشانده‌ شدند، و در فروع‌ دين‌ و اصول‌ آن‌ و در هر چيزي‌ از سائر فنون‌ اسلاميّه‌ كه‌ بايد از كتاب‌ و سنّت‌ اخذ گردد يكسره‌ به‌ سوي‌ او گرايش‌ پيدا كردند، و بعد از وي‌ به‌ سوي‌ پسرش‌: امام‌ ابوجعفر الباقر عليه‌السّلام منقطع‌ شده‌ از غير او بريدند.

و اصحاب‌ اين‌ دو امام‌ «عابِدَيْن‌ و باقِرَيْن‌» از گذشتگان‌ اماميّه‌ به‌ هزاران‌ تن‌ بالغ‌ مي‌گردند كه‌ إحصائشان‌ به‌ هيچ‌ وجه‌ امكان‌ ندارد، وليكن‌ آنچه‌ از أسمائشان‌ و احوالشان‌ در كتب‌ تراجم‌ از حاملين‌ علم‌ و آخِذين‌ از اين‌ دو امام‌ تدوين‌ شده‌ و به‌ ثبت‌ رسيده‌ است‌، در حدود چهار هزار نفر مرد ميدان‌ علم‌ و شير بيشة‌ حديث‌ و تحقيق‌ مي‌باشند، و مصنَّفاتشان‌ به‌ ده‌ هزار كتاب‌ يا بيشتر از آن‌ بالغ‌ مي‌گردد، كه‌ اصحاب‌ ما در هر دورة‌ پسين‌ از دورة‌ پيشين‌ با أسانيد صحيحه‌ آنها را روايت‌ كرده‌اند. و جماعتي‌ از آن‌ أعلام‌ علم‌ وأبطال‌ تحقيق‌ كه‌ در خدمت‌ آن‌ دو نفر بوده‌اند، در خدمت‌ باقيمانده‌ و اثر و تراوش‌ وجوديشان‌: الاءمام‌ الصَّادق‌: فائر شده‌اند و نصيب‌ بيشتر و حَظِّ وافرتر براي‌ جماعتي‌ از ايشان‌ مي‌باشد كه‌ عِلماً و عَمَلاً حائز مقام‌ رفيع‌ و منزلت‌ أعلا گرديده‌اند.

بازگشت به فهرست

درجات‌ ابان‌ بن‌ تغلب‌ راوي‌ سي‌هزار حديث‌
از جملة‌ ايشان‌ است‌ أبوسعيد أبان‌ بن‌ تَغْلِب‌ بن‌ رِباح‌ جريري‌ قاري‌ فقيه‌ مُحَدّث‌ مُفَسِّر اصولي‌ لغوي‌ مشهور. وي‌ از موثّق‌ترين‌ مردم‌ بوده‌ است‌. امامان‌ ثلاثه‌ (حضرت‌ امام‌ سجّاد و امام‌ باقر و امام‌ صادق‌: ) را ملاقات‌ كرده‌ است‌ و از ايشان‌ علوم‌ فراواني‌ و احاديث‌ بسياري‌ را روايت‌ كرده‌ است‌. و از براي‌ تو همين‌ بس‌ است‌ كه‌ بداني‌: او تنها از حضرت‌ صادق‌ عليه‌السّلام سي‌ هزار حديث‌ روايت‌ نموده‌ است‌،[30] چنانكه‌ ميرزا محمّد در ترجمة‌ أبان‌ از كتاب‌ «منهج‌ المقال‌» با اسناد خود به أبان‌ بن‌ عثمان‌ از حضرت‌ امام‌ صادق‌ عليه‌السّلام تخريج‌ نموده‌ است‌، و براي‌ وي‌ در نزد ايشان‌ مقام‌ و شأني‌ رفيع‌ و قدمي‌ استوار بوده‌ است‌.

حضرت‌ امام‌ باقر عليه‌السّلام - در هنگامي‌ كه‌ هر دو در مدينة‌ طيّبه‌ بوده‌اند - به‌ أبان‌ فرمود:

اِجْلِسْ فِي‌ الْمَسْجِدِ وَ أفْتِ النَّاسَ! فَإنِّي‌ اُحِبُّ أنْ يُرَي‌ فِي‌ شِيعَتِي‌ مِثْلُكَ!

«بنشين‌ در مسجد و براي‌ مردم‌ فتوي‌ بده‌! چرا كه‌ من‌ دوست‌ دارم‌ مثل‌ تو در ميان‌ شيعيانم‌ ديده‌ شود!»

و حضرت‌ امام‌ صادق‌ عليه‌السّلام به‌ وي‌ فرمودند:

نَاظِرْ أهْلَ الْمَدِينَةِ! فَإنِّي‌ اُحِبُّ أنْ يَكُونَ مِثْلُكَ مِنْ رُوَاتِي‌ وَ رِجَالِي‌!

«با اهل‌ مدينه‌ مناظره‌ كن‌! چرا كه‌ من‌ دوست‌ دارم‌ مثل‌ تو از راويان‌ حديث‌ و از اصحاب‌ من‌ باشند!»

و چون‌ به‌ مدينه‌ وارد مي‌شد مردم‌ به‌ سوي‌ او سرازير مي‌شدند و ستون‌ پيامبر براي‌ او خالي‌ مي‌شد و به‌ او اختصاص‌ مي‌يافت‌.

و حضرت‌ امام‌ صادق‌ عليه‌السّلام به‌ سليم‌ ابن‌أبي‌حَبَّة‌ فرمودند: اِئْتِ أبَانَ بْنَ تَغْلِبَ فَإنَّهُ سَمِعَ مِنِّي‌ حَدِيثاً كَثيراً! فَمَا رَوَي‌ لَكَ فَارْوِهِ عَنِّي‌!

«به‌ نزد أبان‌ بن‌ تَغْلِب‌ برو! زيرا او از من‌ حديث‌ بسياري‌ را شنيده‌ است‌! بنابراين‌، آنچه‌ را كه‌ وي‌ براي‌ تو روايت‌ كند تو آنها را از من‌ روايت‌ كن‌!»

و حضرت‌ امام‌ صادق‌ عليه‌السّلام به‌ أبان‌ بن‌ عُثمان‌ فرمودند:

إنَّ أبَانَ بْنَ تَغْلِبَ رَوَي‌ عَنِّي‌ ثَلاَثِينَ ألْفَ حَدِيثٍ فَارْوِهَا عَنْهُ.

«تحقيقاً أبان‌ بن‌ تَغْلب‌ از من‌ سي‌ هزار حديث‌ روايت‌ نموده‌ است‌. تو آنها را از وي‌ روايت‌ كن‌!»

چون‌ ابان‌ بن‌ تَغْلب‌ بر حضرت‌ صادق‌ عليه‌السّلام وارد مي‌شد، حضرت‌ برمي‌خاست‌ و با او معانقه‌ و مصافحه‌ مي‌نمود، و امر مي‌فرمود تا بالشي‌ را براي‌ وي‌ اضافه‌ كنند، و در پشتش‌ دو بالش‌ قرار دهند، و با تمام‌ وجهة‌ خود به‌ سوي‌ او متوجّه‌ مي‌شد و نگاه‌ مي‌كرد و إقبال‌ مي‌نمود.

چون‌ خبر مرگ‌ أبان‌ را براي‌ حضرت‌ آوردند فرمود:أمَا وَاللهِ لَقَدْ أوْجَعَ قَلْبِي‌ مَوْتُ أبَانٍ! «سوگند به‌ خدا آگاه‌ باشيد و بدانيد كه‌ مرگ‌ أبان‌،دل‌ مرا به‌ درد آورد!»

مرگ‌ وي‌ در سنة‌ يك‌ صد و چهل‌ و يك‌ بوده‌ است‌.

أبان‌ از أنس‌ بن‌ مالك‌، و أعْمَش‌، و محمد بن‌ مُنْكَدِر، و سَمّاك‌ بن‌ حَرْب‌، و ابراهيم‌ نَخَعَي‌، و فُضَيْل‌ بن‌ عَمْرو، و حَكَم‌ روايت‌ مي‌كند. و مُسْلِم‌ و أصحاب‌ سُنن‌ أربعه‌ همان‌ طور كه‌ در مراجعة‌ 16 بيان‌ نموديم‌، از او روايت‌ مي‌كنند و به‌ وي‌ احتجاج‌ مي‌نمايند.

و در اين‌ صورت‌ عدم‌ احتجاج‌ بخاري‌ به‌ أبان‌ ضرري‌ به‌ وي‌ وارد نمي‌كند. زيرا در أبان‌ اُسوه‌ به‌ اهل‌ بيت‌ وجود دارد. اُسوه‌ به‌ امام‌ صادق‌، و كاظم‌، و رضا، و جواد تقيّ، و هادي‌ نقي‌، و حسن‌ عسكري‌ زَكي‌ وجود دارد، زيرا كه‌ بخاري‌ از هيچ‌ يك‌ از ايشان‌ روايت‌ ننموده‌ و احتجاج‌ نكرده‌ است‌، بلكه‌ به‌ سبط‌ اكبر و آقاي‌ جوانان‌ بهشتي‌ نيز احتجاج‌ ننموده‌ است‌.

آري‌! بخاري‌ احتجاج‌ به‌ مَرْوان‌ بن‌ حَكَم‌ و عِمْران‌ بن‌ حِطّان‌ و عِكْرِمَة‌ بَرْبَري‌ و غيرهم‌ از امثال‌ آنها كرده‌ است‌. فَإنَّا لِلّهِ وَ إنَّا إلَيْهِ رَاجِعُونَ.

أبان‌ داراي‌ مصنَّفات‌ مُمَتِّعه‌ و پرباري‌ است‌. از آنهاست‌ كتاب‌ تفسير «غريب‌ القرآن‌ الكريم‌» كه‌ در آن‌ از شعر عرب‌ براي‌ آنچه‌ كه‌ در قرآن‌ كريم‌ آمده‌ شواهد بسياري‌ را استشهاد نموده‌ است‌.

و بعداً عبدالرّحمن‌ بن‌ محمد أزْدي‌ كوفي‌ آمد كتاب‌ أبان‌ و محمد بن‌ سائب‌ كَلْبي‌ و ابن‌روق‌ عطيّه‌ بن‌ حارث‌ را جمع‌ كرد و آن‌ را كتاب‌ واحدي‌ قرار داد و در آن‌ موارد اختلاف‌ و اتّفاقشان‌ را مُبَيَّن‌ نمود. بنابراين‌ گاهي‌ از كتاب‌ أبان‌ منفرداً نقل‌ مي‌شود و گاهي‌ مشتركاً بنا بر آنچه‌ كه‌ عبدالرّحمن‌ انجام‌ داده‌ است‌. و اصحاب‌ ما هر يك‌ از دو كتاب‌ را با أسانيد معتبره‌ روايت‌ كرده‌اند و با طرق‌ مختلفه‌ آورده‌اند. و از براي‌ اوست‌ همچنين‌كتاب‌ «فضائل‌»، و كتاب‌«صفّين‌»، و براي‌ اوست‌ أصلي‌ از اصول‌ معتمدٌعليه در نزد شيعة‌ اماميّه‌ در احكام‌ شرعيّه‌. طائفة‌ اماميّه‌ جميع‌ كتب‌ أبان‌ را با إسناد به‌ او روايت‌ كرده‌اند، و تفصيل‌ اين‌ مطلب‌ در كتب‌ رجال‌ است‌.

بازگشت به فهرست

منزلت‌ ابوحمزة‌ ثمالي‌
و از جملة‌ ايشان‌ است‌ أبوحمزة‌ ثُمالي‌ ثابت‌ بن‌ دينار. وي‌ از ثِقات‌ سلفنا الصَّالح‌ و از أعلام‌ ايشان‌ مي‌باشد. عِلم‌ را از امامان‌ سه‌گانه‌: صادق‌ و باقر و زين‌العابدين‌: أخذ كرده‌ است‌. او از كساني‌ است‌ كه‌ يكسره‌ به‌ ايشان‌ روي‌ آورده‌ و در نزد آنان‌ مقرّب‌ بوده‌ است‌.

امام‌ صادق‌ عليه‌السّلام بر وي‌ ثنا كردند كه‌: أبُوحَمْزَةَ فِي‌ زَمَانِهِ مِثْلُ سَلْمَانَ الْفَارِسِيِّ فِي‌ زَمَانِهِ. «أبو حمزه‌ در زمان‌ خودش‌، همطراز سلمان‌ فارسي‌ در زمان‌ خود بوده‌ است‌.»

و از حضرت‌ امام‌ رضا عليه‌السّلام وارد است‌ كه‌: أبُوحَمْزَةَ فِي‌ زَمَانِهِ كَلُقْمَانَ فِي‌ زَمَانِهِ. «أبوحمزه‌ در زمان‌ خودش‌، همطراز لقمان‌ حكيم‌ در زمان‌ خود بوده‌ است‌.»

وي‌ كتابي‌ در تفسير قرآن‌ دارد. من‌ ديدم‌ كه‌ امام‌ طَبرسي‌ از او در تفسير «مجمع‌ البيان‌» نقل‌ مي‌كند[31] و براي‌ اوست‌ كتاب‌ «نَوادِر»، كتاب‌ «زُهْد»، و رسالة‌ «حقوق‌»[32] كه‌ آن‌ را از امام‌ زين‌العابدين‌ علي‌ بن‌ الحسين‌ عليهماالسلام روايت‌ كرده‌ است‌. و أيضاً از آنحضرت‌ دعاي‌ سحر را روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ تابنده‌تر از شمس‌ و قمر است‌.

او از أنس‌، و شَعْبي‌، روايت‌ مي‌كند. و از او وَكِيع‌، و أبو نُعَيْم‌، و جماعتي‌ از اهل‌ آن‌ طبقه‌ از اصحاب‌ ما و غيرهم‌، به‌ طوري‌ كه‌ شرح‌ حال‌ او را در مراجعة‌ 16 بيان‌ نموديم‌ روايت‌ مي‌كنند.

و در آنجا نيز أبْطَالي‌ از علم‌ و دانش‌ موجود مي‌باشند كه‌ امام‌ زين‌ العابدين‌ عليه‌السّلامرا ادراك‌ ننموده‌اند، و به‌ خدمت‌ امامَيْن‌ باقِرَيْن‌ صَادِقَين‌ عليهماالسلام فائز گشته‌اند.

بازگشت به فهرست

مقامات‌ بُرَيد، زراره‌، محمد بن‌ مسلم‌ و ابوبصير
از زمرة‌ آنان‌ است‌ بُرَيْد بن‌ مُعَاوِيَة‌ عِجْلي‌، و أبو بَصير أصْغَر لَيْثُ بْنُ مُراد بَخْتَري‌ مُرادي‌، و أبوالحسن‌ زُرارة‌ بن‌ أعْيَن‌،[33] و أبوجعفر محمد بن‌ مُسْلِم‌ بن‌ رباح‌ كوفي طائفي‌ ثقفي‌ و جماعتي‌ دگر از أعلام‌ هدايت‌، و چراغهاي‌ ضلالت‌ و تاريكي‌ كه‌ اينك‌ مقام‌، اقتضاي‌ استقصاي‌ تعدادشان‌ را نمي‌كند.

امّا اين‌ چهار نفر به‌ مقام‌ قرب‌ نائل‌ گرديدند، و به‌ بالاترين‌ نصيب‌ و مقام‌ أعلا و أسْني‌' فائز شدند، تا به‌ جائي‌ كه‌ چون‌ حضرت‌ امام‌ صادق‌ عليه‌السّلام آنان‌ را ياد كرده‌، فرمود:

هَوُلاَءِ اُمَنَاءُ اللهِ عَلَي‌ حَلاَلِهِ وَ حَرَامِهِ. وَ قَالَ: مَا أجِدُ أحَداً أحْيَي‌ ذِكْرَنَا إلاَّ زُرَارَةُ، وَ أبوبَصِيرٍ لَيْثٌ، وَ مُحَمَّدُ بْنُ مُسْلِمٍ، وَ بُرَيْدٌ. وَ لَوْلاَ هَوُلاَءِ مَاكَانَ أحَدٌ يَسْتَنْبِطُ هَذَا. ثُمَّ قَالَ: هَوُلاَءِ حُفَّاظُ الدِّينِ وَ اُمَنَاءُ أبِي‌ عَلَي‌ حَلاَلِ اللهِ وَ حَرَامِهِ، وَ هُمُ السَّابِقُونَ إلَيْنَا فِي‌ الدُّنْيَا، وَ السَّابِقُونَ إلَيْنَا فِي‌ الا´خِرَةِ.

«ايشانند كه‌ أمينان‌ خدا هستند بر حلالش‌ و حرامش‌. و فرمود: من‌ نيافتم‌ كسي‌ را كه‌ ياد ما و ذكر ما را زنده‌ نگه‌ دارد مگر زُراره‌ و لَيْث‌ أبوبصير، و محمد بن‌ مسلم‌، و بُرَيْدَه‌. و اگر ايشان‌ نبودند هيچ‌ كس‌ را توان‌ آن‌ نبود كه‌ اين‌ امر را استنباط‌ كند. و پس‌ از آن‌ فرمود: ايشانند حافظين‌ دين‌ خدا و أمينان‌ پدرم‌ بر حلال‌ خدا و حرام‌ خدا، و ايشانند سبقت‌ گيرندگان‌ به‌ سوي‌ ما در دنيا، و سبقت‌ گيرندگان‌ به‌ سوي‌ ما در آخرت‌.»

و آنحضرت‌ عليه‌السّلام فرمود: بَشِّرِ الْمُخْبِتِينَ بِالْجَنَّةِ. - ثُمَّ ذَكَرَ الارْبَعَةَ.

«بشارت‌ دهيد اهل‌ إخبات‌ و خشوع‌ را به‌ بهشت‌. - و پس‌ از آن‌ اين‌ چهار تن‌ را ذكر فرمود.»

و در ضمن‌ كلامي‌ طولاني‌ كه‌ از آنان‌ ياد مي‌كند مي‌فرمايد: كَانَ أبِي‌ ائْتَمَنَهُمْ عَلَي‌ حَلاَلِ اللهِ وَ حَرَامِهِ، وَ كَانُوا عَيْبَةَ عِلْمِهِ، وَ كَذَلِكَ الْيَوْمَ هُمْ عِنْدِي‌ مُسْتَوْدَعُ سِرِّي‌، وَ أصْحَابُ أبِي‌ حَقّاً، وَ هُمْ نُجُومُ شِيعَتِي‌ أحْيَاءً وَ أمْوَاتاً. بِهِمْ يَكْشِفُ اللهُ كُلَّ بِدْعَةٍ، وَ يَنْفُونَ عَنْ هَذَا الدِّينِ انْتِحَالَ الْمُبْطِلِينَ وَ تَأوِيلَ الْغَالِينَ - اه.

«پدرم‌ ايشان‌ را بر حلال‌ خدا و حرام‌ خدا أمين‌ مي‌دانست‌. ايشان‌ صندوق‌ علم‌ پدرم‌ بودند و همچنين‌ ايشان‌ امروز نزد من‌ محلّ وديعت‌ و أمانت‌ نهادن‌ أسرار من‌ مي‌باشند. و حقّاً اصحاب‌ پدرم‌ بودند، و ستارگان‌ راهنماي‌ شيعيان‌ من‌ هستند، چه‌ زنده‌ باشند و چه‌ بميرند. به‌ واسطة‌ آنان‌ است‌ كه‌ خداوند هر بدعتي‌ را مي‌زدايد و از بين‌ مي‌برد، و آنان‌ از اين‌ دين‌، دستاوردهاي‌ اهل‌ باطل‌ را كه‌ مي‌خواهند خود را بدان‌ ببندند و آن‌ دستاوردها را داخل‌ دين‌ كنند، و تأويلهاي‌ نابجاي‌ غلوكنندگان‌ را نفي‌ مي‌كنند و دور مي‌سازند.»

الي‌ غير ذلك‌ از كلمات‌ شريفه‌اش‌ كه‌ براي‌ آنان‌ از فضيلت‌ و شرافت‌ و كرامت‌ و ولايت‌ به‌ مقداري‌ اثبات‌ كرده‌ است‌ كه‌ عبارت‌ گنجايش‌ بيان‌ آن‌ را ندارد.

و با وجود اين‌، أعداء اهل‌ بيت‌ به‌ هر تهمت‌ و بهتان‌ آشكاري‌ ايشان‌ را رمي‌ كردند و متّهم‌ داشتند، به‌ طوري‌ كه‌ ما در كتابمان‌ به‌ نام‌ «مُخْتَصَرُ الْكَلاَمِ فِي‌ مولِّفي‌ الشِّيعَةِ مِنْ صَدْر الاءسْلاَم‌» به‌ شرح‌ و تفصيل‌ آن‌ پرداخته‌ايم‌. و اين‌ بهتانها و افتراءها ضرري‌ به‌ علوّ مقام‌ و عظمت‌ منزلت‌ و سموّ رفعت‌ آنها در نزد خدا و رسول‌ خدا و مومنين‌ وارد نمي‌كند، همچنانكه‌ حسادت‌ برندگان‌ بر پيامبران‌، براي‌ پيامبران‌ نيفزودند مگر رفعت‌ را، و در شرايع‌ و أديانشان‌ اثري‌ نگذاردند مگر انتشار نزد اهل‌حق‌، و قبول‌ و پذيرش‌ در نفوس‌ صاحبان‌ انديشه‌ و خردمندان‌ داراي‌ تأمّل‌ و تفكّر را.

بازگشت به فهرست

سخن‌ شهرستاني‌ در تجليل‌ از امام‌ صادق‌ عليه‌السّلام
علم‌ در ايّام‌ حضرت‌ صادق‌ عليه‌السّلام انتشار پيدا كرد به‌ حدّي‌ كه‌ برتر و بيشتر از آن‌ متصوّر نبود، و شيعيان‌ پدرانش‌: از هر راه‌ و كوره‌ جادّه‌ و عقبه‌هاي‌ دور و دراز به‌ سوي‌ وي‌ شتافتند. حضرت‌ به‌ همة‌ ايشان‌ با خوشروئي‌ و انبساط‌ إقبال‌ نمود و ب انس‌ و محبّت‌ به‌ آنان‌ راه‌ را براي‌ همه‌ گشود، و بي‌محابا راه‌ داد، و در تربيت‌ ثقافي‌ و فرهنگي‌ آنان‌ از هر گونه‌ سعي‌ و جدّيّتي‌ بليغ‌ دريغ‌ ننمود، و در تعليم‌ و واقف‌ ساختن‌ آنها بر أسرار علوم‌، محلّ خالي‌ بجاي‌ نگذاشت‌، و از دقايق‌ حكمت‌ و حقايق‌ امور سيراب‌ و سرشارشان‌ كرد به‌ طوري‌ كه‌ أبوالفتح‌ شهرستاني‌ در كتاب‌ «مِلَل‌ و نِحَل‌» بدين‌ مهم‌ اعتراف‌ كرده‌ است‌. او در جائي‌ كه‌ از امام‌ صادق‌ عليه‌السّلام[34] ياد كرده‌ است‌ مي‌گويد:

وَ هُوَ ذُو عِلْمٍ غَزيرٍ فِي‌ الدِّينِ، وَ أدَبٍ كَامِلٍ فِي‌ الْحِكْمَةِ، وَ زُهْدٍ بَالِغٍ فِي‌ الدُّنْيَا، وَ وَرَعٍ تَامٍّ عَنِ الشَّهَوَاتِ.

قَالَ: وَ قَدْ أقَامَ بِالْمَدِينَةِ مُدَّةً يُفِيدُ الشِّيعَةَ الْمُنْتَمِينَ إلَيْهِ، وَ يُفِيضُ عَلَي‌ الْمُوَالِينَ لَهُ أسْرَارَ الْعُلُومِ. ثُمَّ دَخَلَ الْعِرَاقَ وَ أقَامَ بِهَا مُدَّةً. مَا تَعَرَّضَ لِلاْءمَامَةِ - أيْ لِلسَّلْطَنَةِ - قَطُّ ، وَ لاَ نَازَعَ أحَداً فِي‌ الْخِلاَفَةِ.

(قَالَ): وَ مَنْ غَرِقَ فِي‌ بَحْرِ الْمَعْرَفَةِ لَمْ يَطْمَعْ فِي‌ شَطٍّ، وَ مَنْ تَعَلَّي‌ إلَي‌ ذِرْوَةِ الْحَقِيقَةِ لَمْ يَخَفْ مِنْ حَطٍّ - إلَي‌ آخِرِ كَلاَمِهِ.[35]

«و او داراي‌ علمي‌ است‌ كثير و فراوان‌ در امور دين‌، و داراي‌ دانش‌ و درايتي‌ است‌ كامل‌ در حكمت‌، و داراي‌ زهد بلند مرتبه‌اي‌ است‌ در دنيا، و داراي‌ وَرَع‌ و خودداري‌ تامّ و تمام‌ از شهوات‌.

(گويد:) مدّتي‌ در مدينه‌ اقامت‌ كرد، و شيعيان‌ و منتسبين‌ به‌ خود را از علم‌ خود بهره‌مند ساخت‌ و بر مواليان‌ و خاصّان‌ خود، اسرار علوم‌ و مخفيّات‌ دانش‌ را إفاضه‌ كرد. پس‌ از آن‌ داخل‌ عراق‌ شد و مدّتي‌ در آنجا درنگ‌ نمود. وي‌ به‌ هيچ‌ وجه‌ متعرّض‌ امر امارت‌ و حكومت‌ - يعني‌ سلطنت‌ - نشد و با احدي‌ در امر خلافت‌ منازعه‌ ننمود.

(گويد:) و كسي‌ كه‌ در اقيانوس‌ بيكران‌ معرفت‌ غرق‌ شود طمع‌ در شطّ آب‌ نمي‌كند، و كسي‌ كه‌ به‌ أعلا ذِروة‌ حقيقت‌ ارتفاع‌ يابد از سقوط‌ و نزول‌ در درجات‌ دنيوي‌ ترس‌ و واهمه‌ ندارد - تا آخر گفتارش‌» كه‌ گويد: و گفته‌ شده‌ است‌: كسي‌ كه‌ با خدا انس‌ بگيرد از مردم‌ وحشت‌ دارد، و كسي‌ كه‌ با غير خدا انس‌ گيرد قوّة‌ خياليّه‌ و وسواس‌، خرمن‌ هستي‌ و شرف‌ او را به‌ باد يغما خواهد سپرد.

در اينجا آية‌ الله‌ شرف‌ الدِّين‌ بالمناسبه‌ مي‌گويد: وَالْحَقُّ يُنْطِقُ مُنْصِفاً وَ عَنِيداً.

«حقّ، زبان‌ هر شخص‌ با انصافي‌ را و هر شخص‌ معاند و ستيزه‌جو را به‌ اعتراف‌ گويا مي‌كند.»

از اصحاب‌ حضرت‌ امام‌ صادق‌ عليه‌السّلام جماعت‌ انبوه‌ و تعداد كثيري‌، پيشوايان‌ هدايت‌، و چراغهاي‌ رخشان‌ ظلمت‌ برانداز، و درياهاي‌ علم‌، و ستارگان‌ راهنما بوده‌اند. و از آنان‌ كساني‌ كه‌ أسمائشان‌ و احوالشان‌ در كتب‌ تراجِم‌ تدوين‌ يافته‌ است‌ چهار هزار مرد از اهل‌ عراق‌ و حجاز و فارس‌ و سوريا بوده‌اند. ايشان‌ داراي‌ مُصَنَّفات‌ مشهوري‌ نزد علماء اماميّه‌ مي‌باشند و از جملة‌ آنها «اصول‌ أرْبَعَمأة‌» مي‌باشد، و آنها به‌ طوري‌ كه‌ سابقاً ذكر نموديم‌ عبارتند از أرْبَعَمِأةِ مُصَنَّفٍ لاِرْبَعِمِأةِ مُصَنِّفٍ. (چهارصد كتاب‌ تصنيف‌ شده‌ از چهارصد تن‌ تصنيف‌ كننده‌) كه‌ همة‌ آنها از فتاواي‌ امام‌ صادق‌ عليه‌السّلام و در عهد و زمان‌ خود آنحضرت‌ نوشته‌ گرديده‌ است‌. بناءً عليهذا همان‌ كتابها مدار علم‌ و عمل‌ پس‌ از حضرت‌ بوده‌ است‌، تا اينكه‌ جمعي‌ از أعلام‌ امَّت‌ و سُفَراء ائمّه‌ آنها را در كتب‌ خاصّة‌ خود به‌ جهت‌ تسهيل‌ طالبان‌، و سهولت‌ تناول‌، و دست‌ به‌ دست‌ گشتن‌ آن‌، تلخيص‌ نموده‌اند.

و بهترين‌ آنها كه‌ احاديث‌ را جمع‌ نموده‌ عبارتند از «كتب‌ أرْبَعَه‌» كه‌ مدار و مرجع‌ اماميّه‌ در اصولشان‌ و فروعشان‌ از صدر اوّل‌ تا اين‌ زمان‌ مي‌باشند، و آنها عبارتند از «كافي‌»، «تَهْذيب‌»، «اسْتِبْصار»، «مَنْ لاَيَحْضُرُهُ الْفَقيه‌» كه‌ همگي‌ متواتر مي‌باشند ويقين‌ به‌ صحّت‌ مضمون‌ آنها وجود دارد. و قديمترين‌ و معظم‌ترين‌ و نيكوترين‌ ومُتْقَن‌ترين‌ آنها كتاب‌ «كافي‌» است‌ كه‌ در آن‌ شانزده‌ هزار و يكصد و نود و نه‌ حديث‌مجتمع‌ مي‌باشد، و اين‌ به‌ تنهائي‌ از مجموعة‌ آنچه‌ كه‌ صحاح‌ ستّه‌ شامل‌ است‌ بيشتر مي‌باشد، همچنانكه‌ شهيد در «ذِكْرَي‌» و بسياري‌ از أعلام‌ بدان‌ تصريح‌ نموده‌اند.

بازگشت به فهرست

مقامات‌ هشام‌ بن‌ حكم‌
هشام‌ بن‌ حكم‌ كه‌ از اصحاب‌ امام‌ صادق‌ و امام‌ كاظم‌ عليهماالسلام است‌ كتب‌ بسياري‌ را تأليف‌ نموده‌ است‌ كه‌ از آنها بيست‌ و نه‌ عدد مشهور هستند. اصحاب‌ ما آن‌ كتب‌ را روايت‌ كرده‌اند با سندهاي‌ متّصل‌ خودشان‌ به‌ وي‌. و تفصيل‌ اين‌ بيان‌ در كتابمان‌: «مختصر الكلام‌ في‌ مولِّفي‌ الشِّيعة‌ من‌ صدرالاءسلام‌» آمده‌ است‌. كتابهاي‌ هشام‌ كتابهاي‌ پربار و نافع‌ و روشن‌ و در وضوح‌ بيان‌ و بلندي‌ برهان‌ در اصول‌ و فروع‌، و در توحيد و فلسفة‌ عقليّه‌ و ردّ بر زنادقه‌ و ملاحده‌ و طبيعيّون‌ و قَدَريّه‌ و جَبْريّه‌ و غلوّ كنندگان‌ دربارة‌ علي‌ و اهل‌ البيت‌، و در ردّ بر خوارج‌ و نواصِب‌ و منكرين‌ وصيّتِ رسول‌ خدا به‌ علي‌، و در ردّ تأخير اندازندگان‌ وي‌، و در ردّ محاربان‌، و در ردّ قائلان‌ به‌ جواز تقديم‌ مفضول‌ و غيرذلك‌، داراي‌ امتيازي‌ خاص‌ مي‌باشد.

هشام‌ در علم‌ كلام‌ و حكمت‌ إلهيّه‌ و ساير علوم‌ عقليّه‌ و نقليّه‌ از عالمترين‌ عالمان‌ قرن‌ دوم‌ است‌، در فقه‌ و حديث‌ مبرّز است‌، در تفسير و سائر علوم‌ و فنون‌ مقدّم‌ است‌. او از كساني‌ است‌ كه‌ در باب‌ امامت‌، كلام‌ را گشودند و مذهب‌ شيعه‌ را با نظر و استدلال‌ مهذَّب‌ ساخت‌. از حضرت‌ امام‌ صادق‌ و امام‌ كاظم‌ روايت‌ مي‌كند، و در نزد ايشان‌ جاه‌ و مقامي‌ دارد كه‌ دائرة‌ وصف‌ نتواند بدان‌ إحاطه‌ كند. آنها دربارة‌ وي‌ به‌ مدح‌ و ثنائي‌ لب‌ گشوده‌اند كه‌ با آن‌ در مَلا اعلي‌، قدرش‌ بالا رفته‌ است‌. هشام‌ در ابتداي‌ امر از جَهميّه‌ بوده‌ است‌، سپس‌ با امام‌ صادق‌ ملاقات‌ نمود و به‌ ارشاد او هدايت‌ يافت‌ و مستبصر گرديد و به‌ او پيوست‌، و پس‌ از آن‌ به‌ امام‌ كاظم‌ پيوست‌ و از جميع‌ اصحاب‌ آن‌ دو امام‌ برتر آمد.

كساني‌ كه‌ مي‌خواهند نور خدا را از مِشكوة‌ چراغ‌ وي‌ خاموش‌ كنند، دست‌ به‌ طاماتي‌ دربارة‌ او از قبيل‌ قول‌ به‌ تجسيم‌ (جِسْميّت‌ خدا) زده‌اند از روي‌ حَسَد و عداوتي‌ كه‌ با اهل‌ بيت‌ داشته‌اند.

ما از همگي‌ مردم‌ به‌ مذهب‌ او شناساتريم‌، احوال‌ و اقوال‌ وي‌ در دست‌ ماست‌. او در نصرت‌ مذهب‌ شيعه‌ داراي‌ مصنَّفاتي‌ است‌ كه‌ بدانها اشاره‌ كرديم‌. و با وجودي‌ كه‌ او از سَلَف‌ و نياكان‌ ماست‌ بنابراين‌ تصوّر ندارد كه‌: بعضي‌ از گفتارش‌ كه‌ براي‌ غير ما ظهور يافته‌ بر ما پنهان‌ مانده‌ باشد، با وجود بُعْدِ آن‌ غير، از مذهب‌ ما و مشرب‌ ما؟!

بازگشت به فهرست

دفاع‌ شهرستاني‌ از هشام‌ بن‌ حكم‌
از همة‌ اينها كه‌ بگذريم‌ آنچه‌ را كه‌ شهرستاني‌ در «مِلَل‌ و نِحَل‌» از او نقل‌ كرده‌ و عبارت‌ او را آورده‌ است‌، دلالت‌ بر گفتار وي‌ مبني‌ بر تجسيم‌ ندارد. و اينك‌ عين‌ عبارت‌ او: شهرستاني‌ مي‌گويد:

وَ هِشَامُ بْنُ الْحَكَمِ صَاحِبُ غَوْرٍ فِي‌ الاُصُولِ، لاَيَجُوزُ أنْ يُغْفَلَ عَنْ إلْزَامَاتِهِ عَلَي‌ الْمُعْتَزِلَةِ، فَإنَّ الرَّجُلَ وَرَاءَ مَا يُلْزِمُهُ عَلَي‌ الْخَصْمِ، وَ دُونَ مَا يُظْهِرُهُ مِنَ التَّشْبِيهِ. وَ ذَلِكَ أنَّهُ ألْزَمَ الْعَلاَّفَ فَقَالَ: إنَّكَ تَقُولُ: الْبَارِي‌ عَالِمٌ بِعِلْمٍ وَ عِلْمُهُ ذَاتُهُ، فَيَكُونُ عَالِماً لاَ كَالْعَالِمِينَ، فَلِمَ لاَ تَقُولُ: هُوَ جِسْمٌ لاَ كَالاجْسَامِ؟! ا ه.

«هشام‌ بن‌ حكم‌ در اصول‌ دين‌ مردي‌ است‌ صاحب‌ غور و تفكّر، و جايز نيست‌ آن‌ أدلّه‌اي‌ را كه‌ با آن‌ بر معتزله‌ چيره‌ شده‌ ناديده‌ گرفت‌، به‌ علّت‌ آنكه‌ اين‌ مرد غير از آن‌ مرام‌ و مسلكي‌ را دارد كه‌ بر دشمن‌ الزام‌ نموده‌ و آنها را باطل‌ ساخته‌ است‌، و غير از آن‌ چيزي‌ است‌ كه‌ از قول‌ به‌ تشبيه‌ اظهار مي‌نموده‌ است‌.

به‌ جهت‌ آنكه‌ او عَلاَّف‌ را بدين‌ سخن‌ محكوم‌ كرد و به‌ او گفت‌: تو كه‌ مي‌گوئي‌ دربارة‌ علم‌ خدا: حضرت‌ باري‌ عالِم‌ است‌ به‌ علمي‌ و علم‌ وي‌ ذات‌ اوست‌، بنابراين‌ عالِم‌ است‌ نه‌ مثل‌ عالِمانِ ديگر، بنابراين‌ چرا نمي‌گوئي‌: خداوند جسم‌ است‌ نه‌ مانند اجسام‌ ديگر؟!» - تا آخر.

و پنهان‌ نيست‌ كه‌: نسبت‌ اين‌ گفتار به‌ او اگر درست‌ باشد، تحقيقاً او درصد معارضه‌ با علاّف‌ بوده‌ است‌، و در مقام‌ معارضه‌، كسي‌ كه‌ به‌ سخني‌ با طرف‌ خود برخورد و معارضه‌ نمايد لازم‌ نيست‌ كه‌ خودش‌ معتقد بدان‌ باشد. زيرا كه‌ احتمال‌ دارد قصدش‌ از اين‌ مقابله‌، امتحان‌ علاّف‌ و شناخت‌ ميزان‌ غور و عمق‌ علاّف‌ در علم‌ بوده‌ باشد، همان‌ طور كه‌ شهرستاني‌ بدان‌ اشاره‌ كرده‌ است‌ با اين‌ گفتارش‌ كه‌: «به‌ علت‌ اينكه‌ اين‌ مرد غير از مرام‌ و مسلكي‌ را دارد كه‌ بر دشمن‌ الزام‌ نموده‌ و آن‌ را باطل‌ ساخته‌ است‌، و غير از قول‌ به‌ تشبيه‌ است‌ كه‌ اظهار مي‌نموده‌ است‌.»

گذشته‌ از اين‌، اگر فرض‌ شود ثبوت‌ گفتاري‌ از وي‌ كه‌ دلالت‌ بر تجسيم‌ كند، ممكن‌ است‌ متعلّق‌ به‌ زمان‌ و عهد پيش‌ از استبصارش‌ بوده‌ باشد. زيرا دانستي‌ كه‌ هشام‌ در وهلة‌ اوّل‌ تابع‌ آراء جَهميّه‌ بوده‌ و پس‌ از آن‌ به‌ منهاج‌ آل‌ محمّد استبصار پيدا كرده‌ است‌.

بنابراين‌، او از أعلام‌ اصحاب‌ مُخْتَصِّين‌ به‌ أئمّه‌شان‌ و از نزديكان‌ و خواصِّشان‌ محسوب‌ مي‌شده‌ است‌.

هيچ‌ يك‌ از گذشتگان‌ ما به‌ آنچه‌ كه‌ دشمنان‌ ما به‌ هشام‌ نسبت‌ مي‌دهند دست‌ نيافته‌اند چنانكه‌ ما به‌ أثري‌ از آنچه‌ كه‌ به‌ هر يك‌ از زُرارة‌ بن‌ أعْيَن‌، و محمد بن‌ مسلم‌، و مومِنُ الطَّاق‌، و امثالهم‌ نسبت‌ مي‌دهند برخورد نكرده‌ايم‌، با وجودي‌ كه‌ وسع‌ و طاقت‌ خود را در بحث‌ از اين‌ امور به‌ حَدِّ نهايت‌ رسانيده‌ايم‌. بنابراين‌ اين‌ نسبت‌هاي‌ نارواي‌ خصماء ما، غير از بَغْي‌ و عُدْوان‌، و إفْك‌ و بُهتان‌ محملي‌ نمي‌تواند داشته‌ باشد، وَ لاَتَحْسَبَنَّ اللَهَ غَافِلاً عَمَّا يَعْمَلُ الظَّالِمُونَ.

و امّا آنچه‌ را كه‌ شهرستاني‌ از هشام‌ نقل‌ كرده‌ است‌ از قول‌ به‌ اُلُوهِيَّتِ عَلِي‌، مطلبي‌ است‌ كه‌ زن‌ بچه‌ مرده‌ را به‌ خنده‌ مي‌آورد. هشام‌ اجلّ و اعظم‌ است‌ از آنكه‌ اين‌ خرافات‌ و سخافات‌ به‌ او نسبت‌ داده‌ شود.

اين‌ است‌ كلام‌ هشام‌ در دست‌ ما دربارة‌ توحيد كه‌: ندا مي‌دهد به‌ تقديس‌ خداوند از حُلول‌ و از آنچه‌ كه‌ جاهلان‌ مي‌گويند. و آن‌ است‌ كلام‌ وي‌ در وصيّت‌ كه‌ دلالت‌ بر تفضيل‌ رسول‌ خدا صلي الله عليه و آله و سلم بر علي‌ مي‌كند، و در آن‌ صراحت‌ دارد كه‌ علي‌ از جملة‌ امَّت‌ او، و رعيّت‌ او، و وصيّ او، و خليفة‌ اوست‌. وعلي‌ از بندگان‌ صالح‌ خداست‌ كه‌ از مظلومين‌ و مقهورين‌ و عاجزين‌ از حفظ‌ حقوقشان‌ بوده‌اند، واز مُضْطرِّين‌ بوده‌اند تا آنجا كه‌ در برابر دشمنانشان‌ مجبور به‌ خضوع‌ و تسليم‌ بوده‌اند، و از خائفين‌ و مترقّبين‌ و انتظار برندگان‌ حوادث‌ ناملايم‌ و خطري‌ بوده‌اند كه‌ نه‌ ناصري‌ داشتند و نه‌ ياري‌.

چگونه‌ شهرستاني‌ دربارة‌ هشام‌ شهادت‌ مي‌دهد كه‌: او در اصول‌ دين‌ صاحب‌ غور و فكر مي‌باشد و از آنچه‌ كه‌ معتزله‌ را بدان‌ محكوم‌ و منكوب‌ نموده‌ است‌ نبايد غفلت‌ ورزيد و او غير از آن‌ چيزي‌ است‌ كه‌ براي‌ علاّف‌ اظهار داشته‌ است‌ از اينكه‌ به‌ او گفته‌ است‌: پس‌ بنابر كلام‌ خودت‌، چرا نمي‌گوئي‌: خداوند جسمي‌ است‌ مثل‌ اجسام‌؟ و سپس‌ به‌ وي‌ نسبت‌ مي‌دهد گفتار به‌ اين‌ را كه‌: عَلِيّ عليه‌السّلام هُوَ اللهُ تَعَالَي‌ «علي‌، خداست‌»؟ آيا اين‌ دو سخن‌، تناقض‌ واضح‌ نيست‌؟!

و آيا سزاوار است‌ كه‌ به‌ مانند هشامي‌ با آن‌ غزارت‌ فضل‌ اين‌ گونه‌ خرافات‌ نسبت‌ داده‌ شود؟! كَلاّ و أبَداً. وليكن‌ كلام‌ اين‌ قوم‌ مخالف‌، از روي‌ ظلم‌ و حسادتي‌ است‌ كه‌ بر اهل‌ بيت‌ دارند و بر عليه‌ كساني‌ كه‌ بر منوال‌ رأي‌ اهل‌ بيت‌ قدم‌ برمي‌دارند، و از سخن‌ زشت‌ و نازيبا و واهي‌ وانتشار اخبار كذب‌ و خلاف‌ واقع‌، دريغ‌ ندارند. وَ لاَ حَوْلَ وَ لاَ قُوَّةَ إلاَّ بِاللَهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ.

بازگشت به فهرست

صاحبان‌ تدوين‌ از اصحاب‌ امام‌ كاظم‌ تا امام‌ عسكري‌ عليه‌السّلام
دائرة‌ تأليفات‌ شيعه‌ در عصر امام‌ كاظم‌، و امام‌ رضا، و امام‌ جواد، و امام‌ هادي‌، و امام‌ حسن‌ زَكيّ عسكري‌: گسترش‌ يافت‌ و به‌ قدري‌ رسيد كه‌ زياده‌ بر آن‌ امكان‌ نداشت‌. و راويان‌ از ايشان‌ و از رجال‌ أئمّه‌ از آباء اين‌ امامان‌ در شهرها منتشر گرديدند، و براي‌ طلب‌ علم‌ آستين‌ اجتهاد بالا زدند و دامن‌ زحمت‌ و كوشش‌ به‌ كمر بستند، و در لُجّه‌هاي‌ بيكران‌ درياي‌ علوم‌ فرو رفتند، و بر جواهرات‌ و نفايس‌ اسرار آن‌ با غوص‌ و بررسي‌ دست‌ يافتند، و مسائل‌ آن‌ را إحصاء نمودند، و حقايق‌ آن‌ را تمحيص‌ و خالص‌ نمودند، بنابراين‌ در تدوين‌ فنون‌ از هرگونه‌ تعب‌ و سختي‌ دريغ‌ ننمودند، و در جمع‌آوري‌ متفرّقاتِ معارف‌ نقطة‌ خالي‌ و محلّ راحتي‌ را براي‌ خو باقي‌ نگذاشتند.

مُحَقِّق‌ حِلِّي‌ - أعلي‌ الله‌ مقامَه‌ - در كتاب‌ «مُعْتَبَر» مي‌فرمايد: و از جمله‌ شاگردان‌ حضرت‌ امام‌ جواد عليه‌السّلام فضلائي‌ بودند مثل‌ حسين‌ بن‌ سعيد، و برادرش‌ حسن‌، و احمد بن‌ محمد بن‌ أبي‌نَصْر بَزَنْطي‌، و احمد بن‌ محمد بن‌ خالِد برقي‌، و شاذان‌، و ابوالفضل‌ العُمَيّ (نابينا)[36] و ايّوب‌ بن‌ نوح‌، و احمد بن‌ محمد بن‌ عيسي‌، و غيرهم‌ از آنان‌ كه‌ شمارش‌ آنها به‌ طول‌ مي‌انجامد.

(او -كه‌ خداوند درجاتش‌ را برتر گرداند- مي‌گويد:) و كتب‌ ايشان‌ تا امروز در ميان‌ اصحاب‌ ما دائر و رائج‌ است‌ و از آنان‌ نقل‌ گرديده‌، و دلالت‌ بر علم‌ سرشار و فراوانشان‌ مي‌كند. ـ پايان‌

سيّد شرف‌ الدّين‌ در اينجا مي‌گويد: من‌ مي‌گويم‌: و براي‌ تو همين‌ بس‌ است‌ كه‌ بداني‌: كتب‌ برقي‌ از يكصد كتاب‌ فزونتر مي‌باشد. و بَزَنْطي‌ كتاب‌ كبير معروفي‌ دارد موسوم‌ به‌ «جامِع‌ بَزَنْطي‌»، و حسين‌ بن‌ سعيد سي‌ عدد كتاب‌ دارد، و در اين‌ نوشتار امكان‌ ندارد آنچه‌ را كه‌ شاگردان‌ امامان‌ ششگانه‌ از پسران‌ امام‌ صادق‌: تأليف‌ نموده‌اند إحصا كرد، و به‌ شمارش‌ آورد، مگر آنكه‌ من‌ تو را حوالت‌ مي‌دهم‌ به‌ كتب‌ تراجِم‌ و فهرستها، در آنجا مراجعه‌ كن‌ به‌ احوال‌ محمد بن‌ سنان‌، و علي‌ بن‌ مَهْزَيار، و حسن‌ بن‌ مَحبوب‌، و حسن‌ بن‌ محمد بن‌ سَماعه‌، و صَفْوان‌ بن‌ يحيي‌، و علي‌ بن‌ يَقْطين‌، و علي‌ بن‌ فضّال‌، و عبدالرَّحمن‌ بن‌ ] أبي‌ [ نَجْران‌، و فَضْل‌ بن‌ شاذان‌ كه‌ براي‌ وي‌ دويست‌ كتاب‌ مي‌باشد، و محمد بن‌ مسعود عيّاشي‌ كه‌ كتب‌ وي‌ از دويست‌ افزون‌ است‌، و محمد بن‌ ] أبي‌ [ عُمَيْر، و احمد بن‌ محمد بن‌ عيسي‌ كه‌ وي‌ از يكصد تن‌ از اصحاب‌ امام‌ صادق‌ عليه‌السّلام روايت‌ مي‌كند، و محمد بن‌ علي‌ بن‌ محبوب‌، و طَلْحَة‌ بن‌ طَلْحَة‌ بن‌ زَيْد، و عَمّار بن‌ موسي‌ ساباطي‌، و علي‌ بن‌ نُعْمان‌، وحسين‌ بن‌ عبدالله‌، و احمد بن‌ عبدالله‌ بن‌ مَهْران‌ معروف‌ به‌ ابن‌ خانه‌، و صَدَقَة‌ بن‌ مُنْذر قمّي‌، و عبيدالله‌ بن‌ علي‌ حَلَبي‌ كه‌ كتاب‌ خود را بر امام‌ صادق‌ عليه‌السّلام عرضه‌ داشت‌ و امام‌ آن‌ را صحيح‌ دانست‌ و تحسين‌ نمود و به‌ او فرمود: أتَرَي‌ لِهَوُلاءِ مِثْلَ هَذَا الْكِتَابِ؟! «آيا براي‌ اين‌ جماعت‌ به‌ تمامي‌شان‌، مثل‌ اين‌ كتاب‌ مي‌بيني‌؟!»، و أبو عَمرو طَبيب‌، و عبدالله‌ بن‌ سعيد كه‌ كتاب‌ خود را بر حضرت‌ امام‌ ابوالحسن‌ الرِّضا عليه‌السّلام عرضه‌ داشت‌، و يونس‌ بن‌ عبدالرَّحمن‌ كه‌ كتاب‌ خود را بر حضرت‌ امام‌ ابو محمد الحسن‌ الزّكيّ العسكري‌ عليه‌السّلام عرضه‌ داشت‌.

كسي‌ كه‌ در احوال‌ گذشتگان‌ و أسلاف‌ شيعة‌ آل‌ محمد صلوات‌الله‌عليهم‌اجمعين تتبّع‌ كند و اصحاب‌ هر يك‌ از أئمّة‌ نه‌ گانه‌ از ذرّيّة‌ امام‌ حسين‌: را استقصا نمايد و مولَّفاتشان‌ را كه‌ در عصر خود امامانشان‌ تدوين‌ كرده‌اند إحصا كند، و كساني‌ را كه‌ اين‌ مولَّفات‌ را از آنان‌ روايت‌ كرده‌اند و از ايشان‌ حديث‌ آل‌ محمّد را در فروع‌ دين‌ و اصول‌ آن‌ حمل‌ نموده‌اند - كه‌ به‌ هزاران‌ مرد خواهند رسيد - استقراء كند، و پس‌ از آن‌ با حاملين‌ اين‌ علوم‌ در هر طبقه‌ طبقه‌، و دست‌ به‌ دست‌ از عصر أئمّة‌ تسعة‌ معصومين‌: تا اين‌ عصر ما كه‌ در آن‌ زيست‌ مي‌نمائيم‌ آشنايي‌ پيدا كند براي‌ وي‌ با قطع‌ و يقين‌ به‌ ثبوت‌ مي‌رسد كه‌: مذهب‌ أئمّة‌ شيعه‌ اثناعشريّه‌ كه‌ ما بدان‌ منتحل‌ مي‌باشيم‌، متواتر است‌، و براي‌ وي‌ شكّي‌ بجا نمي‌ماند كه‌: جميع‌ آنچه‌ كه‌ ما براي‌ خدا به‌ واسطة‌ آن‌ در فروع‌ و اصول‌، دينداري‌ مي‌كنيم‌، فقط‌ و فقط‌ مأخوذ است‌ از آل‌ رسول‌ الله‌. و در اين‌ مطلب‌ رَيْب‌ و ترديدي‌ پيدا نمي‌كند مگر شخص‌ مُكابِر عَنيد و يا جاهل‌ بَليد (آن‌ كه‌ از روي‌ بزرگ‌ منشيِ پنداري‌ و تخيّليِ خويش‌ گفتار طرف‌ را نمي‌پذيرد و اهل‌ عناد و دشمني‌ است‌، و يا جاهل‌ و نادان‌، و كم‌ فهم‌ و سفيه‌ و كندذهن‌ مي‌باشد).

وَالْحَمْدُ لِلّهِ الَّذِي‌ هَدَانَا لِهَذَا وَ مَا كُنَّا لِنَهْتَدِي‌ لَوْلاَ أنْ هَدَانَا اللَهُ، وَالسَّلامُ.[37]

بازگشت به فهرست

سخن‌ عبدالحليم‌ جندي‌ دربارة‌ تدوين‌ سنّت‌ توسط‌ شيعه‌
مُسْتَشار عَبْدُالحَليمِ جُنْدي‌ مِصْري‌ در كتاب‌ ارزشمند خود: «الامام‌ جعفر الصّادق‌» مي‌گويد: شكي‌ نيست‌ در اينكه‌ منهج‌ علي‌ و پيروانش‌ در تدوين‌، خير فراواني‌ را براي‌ مسلمين‌ بجا گذارد: اوّلاً زشتيهاي‌ منسوب‌ به‌ بعضي‌ از روايات‌ راويان‌ را از ميان‌ برد، و ثانياً در برابر افترائات‌ زنادقه‌ و حديث‌ سازان‌، قفلي‌ استوار نهاد. بنابراين‌ فَالسَّبْقُ فِي‌ التَّدْوِينِ فَضِيلَةُ الشِّيعَةِ.

«سبقت‌ گرفتن‌ در تدوين‌ فضيلتي‌ است‌ براي‌ شيعه‌.» و چون‌ علماء بعد از گذشت‌ زماني‌ طولاني‌ مضطرّ و مجبور به‌ تدوين‌ حديث‌ گرديدند، همگي‌ اتّفاقاً و اجماعاً سرتسليم‌ در برابر اين‌ فضيلت‌ فرود آوردند، و در برابر علي‌ و پسرانش‌ كه‌ لوا دار اين‌ امر بودند تسليم‌ شدند.

سنّت‌، شارح‌ كتاب‌ عزيز خداي‌ متعال‌ مي‌باشد. و كتاب‌ خدا مكتوب‌ است‌ به‌ املاء صاحب‌ رسالت‌، بنابراين‌ سنّت‌ هم‌ مثل‌ كتاب‌ الله‌، سزاوار و حقيق‌ به‌ كتابت‌ مي‌باشد.

او پس‌ از آنكه‌ مي‌گويد: تدوين‌ در ميان‌ عامّه‌ تا دو قرن‌ و دو قرن‌ و نيم‌ صورت‌ نگرفت‌ و مردم‌ مجبور بودند براي‌ استماع‌ حديث‌ سفرهاي‌ طولاني‌ كنند، و به‌ أقصي‌ نقاط‌ عالم‌ بروند تا از زبان‌ مشايخ‌ حديث‌ را بشنوند، و بعد از آنكه‌ شرحي‌ پيرامون‌ اين‌ موضوع‌ بيان‌ مي‌كند، مي‌گويد:

امّا شاگردان‌ امام‌ صادق‌ در مُجَلَّدات‌ بزرگي‌ تدوين‌ نمودند. ايشان‌ در عصر نهضت‌ علمي‌ عظيمي‌ زيست‌ كردند كه‌ جهان‌ بدين‌ نهضت‌ در شگفت‌ آمد، خامة‌ جميع‌ تدوين‌ كنندگان‌ به‌ مساعدت‌ يكديگر به‌ حركت‌ درآمد، و چرخهاي‌ گردان‌ تدوين‌ به‌ مثابة‌ چرخهاي‌ گردان‌ مطبعه‌ها در وقت‌ پيدايش‌ طبع‌، به‌ چرخش‌ افتاد.

عمربن‌عبدالعزيز در رأس‌ قرن‌ دوم‌ امر به‌ تدوين‌ سنّت‌ نمود و علماء امّت‌ از اهل‌ سنَّت‌ به‌ پيروي‌ درآمدند. امام‌ صادق‌ در سال‌ 148 رحلت‌ نمود در حالي‌ كه‌ چهار هزار نفر شاگرد در جميع‌ علوم‌ از خود باقي‌ نهاد، و از جملة‌ آن‌ كتابهاي‌ مدوَّنه‌ «الاُصُولُ الارْبَعُمِأة‌» مي‌باشد كه‌ چهارصد كتاب‌ و تدوين‌ است‌، از چهار صد نفر نويسنده‌ و تدوين‌ كننده‌ از فتاواي‌ امام‌ صادق‌. و بر آن‌ مدار علم‌ و عمل‌ در أزمان‌ بعد قرار گرفت‌. و بهترين‌ كتابي‌ كه‌ آنها را در خود گرد آورده‌ و اصول‌ و فروع‌ اماميّه‌ تا امروز شناخته‌ مي‌گردد، كتب‌ اربعة‌ شيعه‌: «كافي‌» و «مَنْ لا يَحْضره‌ الفَقيه‌»، و «تَهْذيب‌»، و «استِبْصار» مي‌باشد.

«كافي‌» از كليني‌ ابي‌ جعفر محمد بن‌ يعقوب‌ كليني‌ (وفات‌ 329) أعظم‌، و أقوم‌، و أحسن‌، و أتقن‌ آن‌ كتب‌ مي‌باشد كه‌ حاوي‌ 16190 حديث‌ است‌. آن‌ را كليني‌ در مدّت‌ بيست‌ سال‌ تأليف‌ كرده‌ است‌.

وكتاب‌ «مَن‌ لايَحضره‌ الفَقيه‌» از ابن‌ بابويه‌ قمّي‌ محمد بن‌ علي‌ بن‌ موسي‌ بن‌ بابويه‌ قمّي‌[38] ملقَّب‌ به‌ صَدُوق‌ است‌. وي‌ در سنة‌ 350 داخل‌ بغداد شد و در ري‌ در سنة‌ 381 فوت‌ نمود. و در آن‌ كتاب‌ 5963 حديث‌ است‌. و با وجود آنكه‌ او سيصد كتاب‌ تأليف‌ كرده‌ است‌، اين‌ كتاب‌ با اهميّت‌ترين‌ كتب‌ اوست‌.

و «تَهْذيب‌» و «اسْتِبْصار» را پس‌ از حدود يك‌ قرن‌ از آن‌، محمد بن‌ حسن‌ بن‌ علي‌ طوسي‌ (وفات‌ 460) ملقّب‌ به‌ شيخ‌ الطَّائفة‌ تدوين‌ كرد. وي‌ فقيه‌ بود هم‌ در مذهب‌ شيعه‌ و هم‌ در مذهب‌ اهل‌ سنّت‌. در «تهذيب‌» 13590 حديث‌ است‌ و در «استبصار» 5511 حديث‌.

بازگشت به فهرست

شيخ‌ طوسي‌ و سيّدين‌ مرتضي‌ و رضي‌
طوسي‌ در سنة‌ 408 وارد بغداد شد، و در ايّام‌ شيخ‌ مفيد آنجا را مقرّ خود قرار داد. شيخ‌ مفيد محمّد بن‌ محمد بن‌ نُعْمان‌ است‌ كه‌ ميلادش‌ 336، و ارتحالش‌ 41 مي‌باشد، صاحب‌ «شرع‌ عقائد صدوق‌»، و كتاب‌ «أوائل‌ المقالات‌» و قريب‌ دويست‌ كتاب‌ ديگر.

طوسي‌ بعد از موت‌ شيخ‌ مفيد از شاگردان‌ شريف‌ مرتضي‌ گرديد، و در مدرسة‌ شرف‌ و دارالعلمي‌ كه‌ او انشاء كرده‌ بود، تربيت‌ يافت‌ و به‌ كمال‌ رسيد و از برگزيدگان‌ گرديد. سيد مرتضي‌ در تمام‌ مدّت‌ ملازمت‌ شيخ‌ طوسي‌ با او تا زمان‌ ارتحال‌ خودش‌ هر ماهه‌ به‌ عنوان‌ شهريّه‌ دوازده‌ دينار به‌ او مي‌داد.

شيخ‌ طوسي‌ از كتب‌ سيد مرتضي‌ و از كتابهائي‌ كه‌ كتابخانه‌اش‌ حاوي‌ بود بهره‌مند شد، و در هر رشته‌ از علوم‌ اسلام‌ كتاب‌ تأليف‌ كرد و مجتهد به‌ اجتهاد مطلق‌ گرديد. و بنابراين‌ حجَّت‌ بود در فقه‌ شيعه‌ و فقه‌ سنَّت‌.

و از جليل‌ترين‌ آثار او تدريس‌ اوست‌ در «مجالس‌» و «أمالي‌»اش‌ در نجف‌ اشرف‌ در جوار مشهد اميرالمومنين‌ علي‌ بن‌ ابيطالب‌ عليه‌السّلام و به‌ مَقْدَم‌ او و تدريس‌ او عصر علم‌ در نجف‌ اشرف‌ افتتاح‌ گرديد. بنابراين‌ مانند دو شاخه‌ كه‌ از يك‌ بن‌ برويند در برابر أزْهَرِ أغَرّ - كه‌ آن‌ را نيز دولتي‌ از دولتهاي‌ شيعه‌ اقامه‌ نمود - قرار گرفت‌. و اين‌ دو معهد، دو معهدي‌ مي‌باشند كه‌ علوم‌ اسلامي‌ را حفظ‌ نموده‌اند.

بر اين‌ اساس‌، شيخ‌ طوسي‌، و سيّدَيْن‌ شريفين‌: رَضِي‌ و مرتضي‌، و شيخين‌: مفيد و صدوق‌، و كليني‌، متّصل‌ كردند آنچه‌ را كه‌ از كتب‌ تأليفيّه‌ از عصر امام‌ صادق‌ تا نيمة‌ قرن‌ پنجم‌ منقطع‌ گرديده‌ بود، تا اينكه‌ امواج‌ خروشان‌ درياي‌ علم‌ در ريزش‌ خود استمرار داشته‌ باشد.

و شريفان‌ (رضي‌ و مرتضي‌) در مدرسة‌ جدّشان‌ دو نوباوه‌ و دو شاخه‌اي‌ هستند كه‌ از يك‌ اصل‌ برآمده‌اند. پدرشان‌ ابواحمد موسوي‌ است‌ (نسبت‌ موسوي‌ به‌ جدّش‌ امام‌ موسي‌ كاظم‌ عليه‌السّلام است‌) و دربارة‌ اوست‌ قول‌ ابن‌ أبي‌ الحديد شارح‌ «نهج‌ البلاغة‌»: شريف‌ رضي‌: پدرش‌ ابواحمد جليل‌ القدر و عظيم‌ المنزلة‌ در دولت‌ بني‌عباس‌ و بني‌بُوَيْه‌ بوده‌ است‌، و ملقّب‌ به‌ «طاهر ذُوالْمَناقِب‌» گرديده‌ است‌. أبونصر بن‌ بُوَيه‌ او را ملقّب‌ به‌ «الطَّاهِرُ الاوْحَد» كرده‌ بود. چندين‌ بار نقابت‌ طالبيّين‌ بر عهدة‌ او بود همچنانكه‌ ولايت‌ نظر و رسيدگي‌ در امور مظالم‌ مردم‌ بر عهدة‌ او بود و چندين‌ بار در موسم‌ حجّ اميرالحاجّ و سرپرست‌ ديني‌ و دنيوي‌ مردم‌ بود.

ابو احمد در طول‌ قرن‌ رابع‌ (از سنة‌ 304 تا 400) زيست‌ نمود و در زمان‌ حيات‌ خود دو پسرش‌: رَضي‌ و مُرْتَضَي‌ را در امر حجّ مردم‌ خليفة‌ خود مي‌كرد.

شريف‌ رضي‌ (كه‌ از سال‌ 358 تا 406 زندگي‌ نمود) شاعري‌ شهير در عربيّت‌ بود، و گرد آورندة‌ نهج‌ البلاغة‌ مشهورترين‌ خطبه‌هاي‌ اميرالمومنين‌ علي‌ بن‌ ابيطالب‌ عليه‌السّلام.

وي‌ ولايت‌ نقابت‌ طالبيّين‌ را در زمان‌ پدرش‌ و پس‌ از او به‌ عهده‌ داشت‌ و همچنين‌ نيابت‌ ولايت‌ خليفة‌ عبّاسي‌ را. بنابراين‌ در تمام‌ طول‌ تاريخ‌ اينكه‌ كسي‌ جمع‌ ميان‌ نقابت‌ طالبيّين‌ و نيابت‌ خلافت‌ سنِّي‌ها كرده‌ باشد، منحصر به‌ شخص‌ وي‌ بوده‌ است‌.

شريف‌ رضي‌ داراي‌ تأليفات‌ عظيمه‌اي‌ مي‌باشد در تفسير قرآن‌ كه‌ از آن‌ است‌: (1) تَلْخيص‌ البَيان‌ في‌ مُجازاتِ القُرْآنِ.[39] (2) حَقَايق‌ التَّأويل‌ و مُتَشابه‌ التَّنْزيل‌ (3) مَعاني‌ القُرْآن‌. و أيضاً از اوست‌: (4) مَجازات‌ الا´ثارِ النَّبويَّة‌ (5) خصائص‌ الائمّة‌.

بازگشت به فهرست

مقامات‌ سيدمرتضي‌
و شريف‌ مرتضي‌ (كه‌ وفاتش‌ در سنة‌ 436 مي‌باشد) ثعالبي‌ كه‌ معاصر اوست‌ دربارة‌ وي‌ در «يتيمة‌ الدَّهر» مي‌گويد: رياست‌ امروز در بغداد به‌ مرتضي‌ كه‌ در مَجْد و شرف‌ و علم‌ و أدب‌ و فضل‌ و كرم‌ همگي‌ رياست‌ دارد، سپرده‌ شده‌ است‌. و وي‌ شعر مي‌گويد در نهايت‌ حُسْن‌.

مولَّفات‌ سيد مرتضي‌ بسيار است‌ مانند أمالي‌ مرتضي‌، شافي‌، تَنْزيهُ الانبياء، مسائل‌ اوَّل‌ مُوصِلِيَّه‌، مسائل‌ دوم‌ اهل‌ مُوصِل‌، مسائل‌ سوم‌ اهل‌ موصِل‌، مسائل‌ دَيْلَميَّه‌، مسائل‌ أخيرة‌ طرابلُسِيَّه‌، مسائل‌ اوَّل‌ حَلَبِيَّه‌، مسائل‌ جُرْجانِيَّه‌، مسائل‌ صَيْداوِيَّه‌، و تأليفات‌ بسياري‌ دگر در فقه‌ و بطلان‌ قياس‌. تلميذ او: شيخ‌ طوسي‌ اكثر از مولّفات‌ وي‌ را شرح‌ نموده‌ است‌. و از عظيمترين‌ آثار او ايجاد «دارالعلم‌» مي‌باشد كه‌ در بغداد انشاء كرد، و براي‌ حفظ‌ آن‌ و نگهداري‌ آن‌ أموالي‌ را بر آن‌ وقف‌ نمود، و شاگرداني‌ را در آن‌ سكونت‌ و طعام‌ مي‌داد و براي‌ آن‌ تلاميذ، شهريّة‌ جاريه‌ مقدّر كرد. و به‌ دنبال‌ دارالعلمش‌ كتابخانه‌اي‌ انشاء فرمود كه‌ بيشتر از هشتاد هزار مجلّد كتاب‌ را شامل‌ بود. و براي‌ وي‌ همين‌ افتخار بس‌ كه‌ شيخ‌ طوسي‌ از تلاميذ اوست‌.

و در آثار اين‌ بزرگمرد عظيم‌ الشَّأن‌ است‌ كه‌ پيوسته‌ كاروان‌ علماء و فحول‌ از مولِّفان‌ آمدند و فقه‌ اسلام‌ را جاويدان‌ و هميشگي‌ نمودند.

مَشيخَةُ العلماء: (شيوخ‌ و بزرگاني‌ كه‌ حقّ پدري‌ و تربيت‌ و تقدّم‌ بر علماء دارند):

با مجموعة‌ كتابهائي‌ كه‌ از علي‌ ( عليه‌السّلام) و معاصرين‌ او به‌ يادگار مانده‌ است‌ مولَّفات‌ و مدوَّنات‌ كبيره‌ يا صغيره‌اي‌ مي‌باشند كه‌ كساني‌ كه‌ پس‌ از او آمده‌اند آنها را وضع‌ و تدوين‌ كرده‌اند.

و چرخ‌ گردان‌ اين‌ ميراث‌ بزرگ‌ به‌ دست‌ صحابه‌ و تابعين‌ و تابعين‌ تابعين‌ از شيعة‌ علي‌ به‌ حركت‌ افتاد. بنابراين‌ ميراث‌ تاريخي‌ شهداء و پيروان‌ شهدا همانها بوده‌اند. هيچگاه‌ امَّت‌ اسلام‌ در آشكارا و پنهان‌ از اقرار و اعتراف‌ بدين‌ مهم‌ دست‌ بازنداشته‌ است‌ كه‌: صدرنشين‌ أعاظم‌ از اصحاب‌ رسول‌ اكرم‌ صلي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم شيعيان‌ او بوده‌اند و اينك‌ ما برخي‌ از اسامي‌ آنها را براي‌ تو مي‌آوريم‌: سلمان‌ فارسي‌ (آن‌ كه‌ به‌ او سلمان‌ مُحمَّدي‌ اطلاق‌ مي‌شود) و أبوذر غفاري‌ (راستگوترين‌ مردم‌ در گفتار) و عمَّار آن‌ كه‌ او را گروه‌ ستمگر مي‌كشند در حالي‌ كه‌ نَوَد سال‌ داشت‌ و در ركاب‌ علي‌ براي‌ نصرت‌ او مي‌جنگيد. و عبّاس‌ بن‌ عبدالمطَّلب‌، و أبُوأيُّوب‌ أنصاري‌، و مِقداد بن‌ أسود كِنْدي‌ كه‌ به‌ علي‌ ( عليه‌السّلام) در روز سقيفه‌ گفت‌:

إنْ أمَرْتَنِي‌ ضَرَبْتُ بِسَيْفِي‌، وَ إنْ أمَرْتَنِي‌ كَفَفْتُ. قَالَ: اكْفُفْ!

«اگر مرا امر مي‌فرمائي‌ شمشيرم‌ را مي‌گشايم‌ و مي‌زنم‌، و اگر امر مي‌فرمائي‌ دست‌ برمي‌دارم‌. حضرت‌ فرمود: دست‌ بردار!»

و خُزَيْمَه‌ ذُوالشَّهَادَتَيْن‌، و أبُو التَّيْهان‌، و عبدالله‌ و فَضْل‌ پسران‌ عبّاس‌، و بِلال‌ بن‌ رَباح‌، و هاشم‌ بن‌ عُتْبَة‌ مِرْقَال‌، و أبان‌ و خالِد پسران‌ سعيد بن‌ عاص‌، و اُبَيُّ بْنُ كَعْب‌ سيِّد القُرّاء، و أنْسَ بن‌ حَرْث‌ بن‌ نَبِيه‌، و عُثمان‌ و سَهْل‌ پسران‌ حُنَيْف‌، و بُرَيْدَه‌، و حُذَيْفه‌، و قَيْسُ بْنُ سَعْدِ بنِ عُبَادَه‌ رئيس‌ انصار، و هند بن‌ أبي‌هالَه‌ كه‌ مادرش‌ خديجه‌[40] امّ المومنين‌ مي‌باشد، و جُعْدة‌ بن‌ هُبَيْرة‌ مَخْزومي‌ كه‌ مادرش‌ امّهاني‌ دختر أبيطالب‌ است‌، و جابر بن‌ عبدالله‌ أنصاري‌.

بازگشت به فهرست

اصحاب‌ و تابعين‌ از شيعيان‌ علي‌ عليه‌السّلام پيشگام‌ در تدوين‌ بوده‌اند
اين‌ امر تدوين‌ و تثبيت‌ اين‌ سيره‌ در آثار اصحاب‌ رسول‌ الله‌ كه‌ شيعة‌ علي‌ بوده‌اند، در تابعين‌ آنها و تابعين‌ تابعين‌ آنها أيضاً جريان‌ خواهد داشت‌. بنابراين‌ به‌ اين‌ ميراث‌ عظيم‌، آثار رجال‌ عظمائي‌ از ايشان‌ نيز افزوده‌ مي‌گردد كه‌ همه‌ از أشياع‌ و أتباع‌ علي‌ مي‌باشند: أحْنَف‌ بن‌ قَيْس‌، سُوَيْد بن‌ غَفَلَة‌، حَكَم‌ بن‌ عُيَيْنَة‌، سَالِم‌ بن‌ أبي‌جَعْد، عَليِّبن‌أبي‌جَعْد، دو نفر سعيد: پسر جُبَيْر و پسر مُسَيِّب‌[41]، يحيي‌ بن‌ نظير عُدْوَاني‌، خليل‌ بن‌ أحمد فَراهيدي‌ موسّس‌ علم‌ عَروض‌، أبو مُسْلم‌، معاذ بن‌ مُسلم‌ هَرّاء موسّس‌ علم‌ صرف‌.

و در اين‌ مدرسة‌ تابعين‌ بروز و ظهور كرد ابوهاشم‌ (عبد الله‌ بن‌ محمد بن‌ حنفيّه‌ ابن‌ اميرالمومنين‌) و أبو هاشم‌ اوَّلين‌ كسي‌ است‌ كه‌ در علم‌ كلام‌ سخن‌ گفت‌، و پس‌ از وي‌ مدرسة‌ معتزله‌ نَشْأت‌ يافت‌ كه‌ زعيم‌ آن‌ عبارت‌ بود از واصِلِ بن‌ عَطاء، و عَمْرو بن‌ عُبَيْد. و بنابراين‌ مدرسة‌ متكلّمين‌ شيعه‌ به‌ ابوهاشم‌ افتتاح‌ مي‌پذيرد.

و از گروه‌ تابعين‌، هشام‌ بن‌ محمد بن‌ سَائب‌ كَلْبي‌، و أبُو مِخْنَف‌ أزْدي‌ دو مورّخ‌ هستند.

و اين‌ قافله‌ و كاروان‌ علم‌ عظيم‌ از عهد اميرالمومنين‌ علي‌ پشت‌ سرهم‌ در حركت‌ افتاد، و أصوات‌ و نداهاي‌ داعيان‌ عظيم‌ مذهب‌ شيعي‌، يكي‌ پس‌ از ديگري‌ بالا رفت‌ و اوج‌ گرفت‌ همچون‌ نابِغَة‌ جَعْدي‌، كه‌ در صفّين‌ با أميرالمومنين‌ حضور داشت‌ و آن‌ اشعار مشهوره‌ در آن‌ وقعه‌ از وي‌ معروف‌ مي‌باشد. و با او معيّت‌ داشتند عُرْوَةُ بْنُ زَيْدِ الْخَيْل‌، و لُبَيْدُبْنُ رَبِيعَه‌، و كَعْبُ بْنُ زُهَيْر صاحب‌ قصيدة‌ «بَانَتْ سُعَادُ».

و پس‌ از ايشان‌ فَرزْدَق‌ و كُثَيِّر عَزَّة‌ از شعراي‌ قرن‌ اوّل‌، و سپس‌ كُمَيْت‌، و قَيْسُ بن‌ ذُرَيْح‌، و سَيِّد حِمْيَري‌، و دِعْبِل‌ خُزاعي‌، و أبُوتَمام‌، و بُحْتُري‌، و دِيكُ الْجِنّ، و حُسَين‌ بن‌ ضَحَّاك‌، و ابنُ رُومي‌، و أشْجَع‌ سَلْمي‌.[42]،[43]

علم‌ اهل‌البيت‌ علم‌ تمامي‌ امَّت‌ مي‌باشد. عليهذا اميرالمومنين‌ علي‌ ( عليه‌السّلام) در مرتفع‌ ترين‌ نقطة‌ كوه‌ دانش‌ نزد جميع‌ اهل‌ اسلام‌ چه‌ نزد سنّت‌ و چه‌ نزد شيعه‌ قرار گرفته‌ است‌. وليكن‌ كساني‌ كه‌ از او نقل‌ مي‌كنند - از شيعه‌ و يا از سنّت‌ - محلّ تفاوت‌ هستند
شروط‌ قبول‌ حديث‌ از راوي‌ در نظر شيعه‌
شيعه‌ قبول‌ ندارد گفتار كسي‌ را كه‌ با علي‌ نبرد نموده‌ است‌ و يا به‌ او ظلم‌ كرده‌ است‌، خواه‌ از اصحاب‌ بوده‌ باشد و يا از تابعين‌.

و اهل‌ سنّت‌ با وجود اختلافي‌ كه‌ در ميانشان‌ از ناحية‌ شرائط‌ راوي‌ و شرائط‌ روايت‌ موجود است‌، بعضي‌ از آنان‌ قبول‌ ندارند آنچه‌ را كه‌ از طريق‌ خودشان‌ بدانها نرسيده‌ باشد، و بعضي‌ از ايشان‌ در آنچه‌ كه‌ شيعه‌ روايت‌ مي‌كند تشكيك‌ مي‌نمايند در اموري‌ كه‌ متعلّق‌ مي‌باشد به‌ سَنَد، و يا به‌ متن‌، يا به‌ راوي‌ شيعي‌ آن‌. -[44].

بازگشت به فهرست

شيعه‌ از اهل‌ سنّت‌ نيز روايت‌ مي‌كند
بايد دانست‌ كه‌: شيعه‌ در راه‌ قبول‌ روايت‌ و خبري‌ كه‌ از رسول‌ خدا و يا أئمّة‌ طاهرين‌ صلوات‌ الله‌ و سلامه‌ عليهم‌ أجمعين‌ به‌ آنها مي‌رسد، شرط‌ نمي‌كنند كه‌ حتماً راوي‌ آن‌ حديث‌ بايد شيعي‌ مذهب‌ بوده‌ باشد، بلكه‌ براي‌ او وثوق‌ به‌ راوي‌ كفايت‌ مي‌كند خواه‌ سنّي‌ أشعري‌ باشد و يا معتزلي‌، و يا در فروع‌ تابع‌ هر مذهبي‌ غير از مذهب‌ اهل‌ البيت‌. به‌ علّت‌ آنكه‌ مناط‌ و معيار خبر صحيح‌ و موثّق‌، نزد شيعه‌ فقط‌ وثوق‌ و اطمينان‌ به‌ صدور آن‌ مي‌باشد. از اين‌ لحاظ‌ است‌ كه‌ مي‌بينيم‌ مثلاً به‌ موثّقة‌ عبدالله‌ بن‌ بُكَيْر عمل‌ مي‌كنند، با آنكه‌ وي‌ فَطَحِيُّ المذهب‌ است‌، به‌ علت‌ آنكه‌ وي‌ در مذهب‌ و گفتار خود اهل‌ كذب‌ و دروغ‌ نبوده‌ است‌ و مرويّاتش‌ را مستنداً با لحاظ‌ امانت‌ در نقل‌ و گفتار بيان‌ مي‌نمايد.

آري‌ شيعه‌ روايت‌ خوارج‌ و نواصب‌ را كه‌ أئمّه‌: را دشنام‌ مي‌دهند مردود مي‌داند.

روي‌ اين‌ اساس‌ است‌ كه‌ بسياري‌ از علماي‌ شيعه‌ و محدّثين‌ و مفسّرين‌ و مورّخين‌ آنان‌ از زمان‌ امامان‌: روايات‌ بسياري‌ را از روات‌ و يا كتب‌ عامّه‌ نقل‌ و روايت‌ مي‌كنند، و اين‌ مسألة‌ مهمّ و ذي‌اهميّت‌ موجب‌ گرديده‌ است‌ كه‌ اوّلاً به‌ دست‌ با بركت‌ شيعه‌، كثيري‌ از روايات‌ عامّه‌ نقل‌ و روايت‌ گردد، و سير روايت‌ منقطع‌ نشود، و در هر زمان‌ و هر مكان‌ روايت‌ سنَّت‌ رسول‌ الله‌ زنده‌ بماند.

و ثانياً به‌ جهت‌ وثوق‌ و اطمينان‌ عامّه‌ و اهل‌ تسنّن‌ بدين‌ علماي‌ عظيم‌ الشَّأن‌ شيعه‌ كه‌ داراي‌ صدق‌ و وثوق‌ و منزلت‌ علميّه‌ نزد ايشان‌ بوده‌اند، از آنان‌ روايت‌ نموده‌، و بسياري‌ بلكه‌ قسمت‌ أعظمي‌ از روايات‌ وارده‌ در كتب‌ صحاح‌ و مسانيد و سنن‌ عامّه‌ در طريق‌ روايتشان‌ شيعياني‌ بوده‌اند كه‌ حامل‌ دين‌ و لوادار حديث‌ و خبر و تفسير بوده‌اند، به‌ طوري‌ كه‌ اگر عامّه‌ اين‌ روايات‌ را از شيعه‌ أخذ نمي‌نمودند مقدار عظيمي‌ از كتب‌ عامّه‌ حذف‌ مي‌شد و از ميان‌ مي‌رفت‌.

روي‌ اين‌ اصل‌ است‌ كه‌ ذَهَبي‌ مي‌گويد: اگر راويان‌ شيعي‌ را از طريق‌ روايت‌ حذف‌ نمائيم‌، ثلث‌ سنّت‌ از ميان‌ برداشته‌ مي‌شود.

آية‌ الله‌ سيد عبدالحسين‌ شرف‌ الدّين‌ عاملي‌ در كتاب‌ «المراجعات‌» روي‌ اين‌ موضوع‌ تحقيقاً بحث‌ فرموده‌ است‌، و در مراجعة‌ 14 كه‌ در پاسخ‌ مراجعة‌ 13 شيخ سليم‌ بشري‌ مصري‌ است‌ - و در آن‌ اعتراضي‌ مي‌باشد مبني‌ بر آنكه‌ روايت‌كنندگان‌ اين‌ آيات‌ در شأن‌ اميرالمومنين‌ علي‌ بن‌ أبيطالب‌ عليه‌السّلام بنا بر گفتة‌ شما رجال‌ شيعي‌ هستند، و اهل‌ سنَّت‌ در روايت‌ به‌ رجال‌ شيعي‌ احتجاج‌ نمي‌نمايند و ايشان‌ را قبول‌ ندارند - جواب‌ را در سه‌ امر محدود مي‌كنند: 1- بطلان‌ قياس‌ معترض‌. 2- معترض‌، حقيقت‌ شيعه‌ را نمي‌داند. 3- امتياز شيعه‌ در شدّت‌ و تأكيد حرمت‌ كذب‌ در حديث‌.

1- جواب‌ آن‌ است‌ كه‌: قياس‌ اين‌ معترض‌ باطل‌ است‌، و شكل‌ قياسي‌ وي‌ چه‌ در صغري‌ و چه‌ در كبري‌، عقيم‌ مي‌باشد زيرا هر يك‌ از ترتيب‌ صغري‌ و كبري‌ فاسد است‌.

امّا صُغْري‌، اينكه‌ گفته‌ است‌: راويان‌ اين‌ آيات‌ فقط‌ رجال‌ شيعي‌ هستند، اين‌ كلام‌ واضح‌ الفساد است‌. شاهد بر اين‌، مُوَثَّقين‌ اهل‌ سنّت‌اند آنان‌ كه‌ نزول‌ آنها را در آنچه‌ كه‌ ما گفتيم‌ روايت‌ كرده‌اند، و مسانيدشان‌ گواهي‌ مي‌دهد بر آنكه‌: طريق‌ روايتي‌ آنان‌ از شيعه‌ بيشتر مي‌باشد، همان‌ طور كه‌ ما در كتابمان‌: «تَنْزِيلُ الا´يَاتِ الْبَاهِرَةِ في‌ فَضْلِ الْعِتْرَةِ الطَّاهِرَة‌» به‌ طور تفصيل‌ و مشروح‌ بيان‌ نموده‌ايم‌. و در اين‌ باره‌ براي‌ تو كافي‌ است‌ كتاب‌ «غَايَةُ الْمَرام‌» كه‌ در همة‌ بلاد اسلام‌ انتشار دارد.

و امّا كبري‌، اينكه‌ گفته‌ است‌: رجال‌ شيعه‌ را اهل‌ سنّت‌ قبول‌ ندارند و بدانها احتجاج‌ نمي‌نمايند، بطلان‌ و فسادش‌ از صغري‌ واضحتر است‌. گواه‌ سخن‌ ما أسانيد اهل‌ سنّت‌ و طرق‌ روايتي‌ ايشان‌ است‌ كه‌ از مشاهير رجال‌ شيعه‌ مشحون‌ مي‌باشد. و اين‌ است‌ صِحاح‌ سِتَّة‌ عامّه‌ و غير صحاح‌ كه‌ به‌ رجال‌ شيعه‌ احتجاج‌ مي‌كنند، و برچسب‌ زنندگان‌، ايشان‌ را با عبارت‌ تشيّع‌ و انحراف‌ برچسب‌ مي‌زنند و به‌ عنوان‌ رافِضيّ و مخالف‌ نسبت‌ مي‌دهند، و به‌ غُلُوّ و افراط‌ و پرت‌ شدن‌ از صراط‌ مُسْتَنَد مي‌دارند.

در شيوخ‌ بُخاري‌ رجالي‌ از شيعه‌ وجود دارند كه‌ به‌ رَفْض‌ تعييب‌ گرديده‌اند و به‌ بغض‌ لكّه‌ دار شده‌اند، امّا اين‌ امور موجب‌ قَدْحِ عدالتشان‌ نزد بخاري‌ و غير بخاري‌ نشده‌ است‌ تا به‌ جائي‌ كه‌ با كمال‌ راحتي‌ و سهولت‌ بدانها احتجاج‌ نموده‌اند. در اين‌ صورت‌ آيا با وجود اين‌ مي‌توان‌ به‌ گفتار معترض‌ گوش‌ فرا داشت‌ كه‌: «عامّه‌ به‌ رجال‌ شيعه‌ احتجاج‌ نمي‌كنند؟» كَلاَّ.

2- وليكن‌ معترضين‌ نمي‌دانند، و اگر به‌ حقيقت‌ عارف‌ شوند مي‌دانند كه‌: شيعه‌ فقط‌ بر منهاج‌ عترت‌ طاهره‌ ساري‌ و جاري‌ هستند و به‌ علامات‌ آنان‌ نشانه‌دار مي‌باشند، و نشانه‌ نمي‌گيرند مگر بر هدف‌ آنها، و سِكّه‌ نمي‌زنند مگر بر قالب‌ آنها. بناءً عليهذا نظيري‌ براي‌ آنان‌ كه‌ بديشان‌ اعتماد مي‌كنند از رجالشان‌ در صدق‌ و امانت‌ يافت‌ نمي‌گردد، و قريني‌ براي‌ آنان‌ كه‌ به‌ آنان‌ احتجاج‌ مي‌نمايند در ورع‌ و احتياط‌ پيدا نمي‌شود، وشبيهي‌ براي‌ آنان‌ كه‌ اتّكاء و استناد به‌ آنها مي‌نمايند از أبدالشان‌ در زهد و عبادت‌ و كرم‌ اخلاق‌ و تهذيب‌ نفس‌ و مجاهده‌ و محاسبة‌ با آن‌ با تمام‌ دقَّت‌ در آناء اللَّيْل‌ و أطراف‌ النَّهار مشاهده‌ نمي‌گردد، در حفظ‌ و ضبط‌ و اتقان‌ نقل‌ و حديث‌ براي‌ آنان‌ مثل‌ و همتائي‌ نيست‌، و در موشكافي‌ از حقايق‌ و بحث‌ و تدقيق‌ از آنها با كمال‌ دقّت‌ و اعتدال‌، همگام‌ و نظيري‌ نمي‌باشد.

بنابراين‌ اگر براي‌ معترض‌، حقيقتشان‌ - آن‌گونه‌ كه‌ در واقع‌ و نفس‌الامر مي‌باشد- تجلّي‌ نمايد تحقيقاً و حتماً بند و ريسمان‌ استوار خود را بديشان‌ منوط‌ مي‌دارد و مقاليد و كليدهاي‌ أقفال‌ خود را به‌ سوي‌ ايشان‌ مي‌افكند، وليكن‌ جهل‌ او بديشان‌ موجب‌ آن‌ گرديده‌ است‌ كه‌ مانند ناقة‌ كور كه‌ راه‌ مي‌رود به‌ اين‌ طرف‌ و آن‌ طرف‌ به‌ زمين‌ خورد، و يا مانند مرد سوار كور در شب‌ تاريك‌ حركت‌ كند. ثقة‌ الاسلام‌ محمد بن‌ يعقوب‌ كليني‌، و صدوق‌ المسلمين‌ محمد بن‌ علي‌ بن‌ بابويه‌ قمّي‌، و شيخ‌ الامَّة‌ محمد بن‌ حسن‌ بن‌ علي‌ طوسي‌ را متّهم‌ مي‌كند، و به‌ كتب‌ مقدّسة‌ ايشان‌ استخفاف‌ مي‌نمايد، در حالي‌ كه‌ آن‌ كتب‌ وديعه‌گاه‌ علوم‌ آل‌ محمدصلي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلّم مي‌باشد. و راجع‌ به‌ شيوخ‌ و اعاظمشان‌ كه‌ أبطال‌ علم‌ و أبدال‌ زمين‌اند: آنان‌ كه‌ تمام‌ عمرشان‌ را بر نُصْح‌ للّه‌ تعالي‌، و بر خيرخواهي‌ و نُصْح‌ كتاب‌ خدا و رسول‌ خدا صلي الله عليه وآله و سلم انحصار داده‌اند، و براي‌ أئمّة‌ مسلمين‌ و جميع‌ آنان‌ خيرخواه‌ بوده‌اند، شك و ريب‌ و ترديد مي‌كند.

بازگشت به فهرست

راويان‌ شيعي‌ در حفظ‌ و اتقان‌ و ورع‌ بي‌نظيرند
3- جميع‌ مردم‌ از بَرّ و فاجِر مي‌دانند كه‌: در نزد اين‌ پاكمردان‌ نيكوكردار، دروغ‌ و كذب‌ چه‌ عظيم‌ معصيتي‌ مي‌باشد. هزاران‌ تأليف‌ از تصانيفشان‌ كه‌ در عالم‌ انتشار پيدا كرده‌ است‌ كاذبين‌ و دروغگويان‌ را لعنت‌ مي‌فرستد و صريحاً اعلان‌ مي‌كند كه‌: كذب‌ در حديث‌ از گناهان‌ مُوبِقه‌ و مهلكه‌ و موجب‌ دخول‌ در آتش‌ مي‌باشد.

شيعيان‌ در تعمّد كذب‌ در حديث‌ حكمي‌ خاصّ دارند كه‌ بدان‌ از سائر گروه‌ عامّه‌ ممتاز مي‌گردند، وآن‌ عبارت‌ است‌ از آنكه‌: كذب‌ در حديث‌ را از مفطرات‌ روزة‌ روزه‌دار مي‌شمرند و موجب‌ قضاء و كفّاره‌روزه‌ براي‌ مرتكب‌ آن‌ در شهر رمضان‌ مي‌دانند همچنانكه‌ قضا و كفّاره‌ را به‌ تعمّد افطار در ساير مفطرات‌ لازم‌ مي‌دانند. فقه‌ و حديث‌ شيعه‌ بدين‌ موضوع‌ تصريح‌ دارند، با وجود اين‌ چگونه‌ ايشان‌ كه‌ أبرار و أخيار هستند متّهم‌ به‌ كِذْب‌ در حديث‌ مي‌گردند؟!

ايشان‌ كه‌ شب‌ زنده‌داران‌ به‌ عبادت‌، و روزه‌داران‌ در روز هستند، به‌ چه‌ علّت‌ و به‌ كدام‌ سبب‌، اين‌ أبرار از شيعة‌ آل‌ محمد و اوليائشان‌ متّهم‌ به‌ دروغ‌ گردند؟! در حالي‌ كه‌ مي‌بينيم‌ داعيان‌ از فرقة‌ خوارج‌، و مُرْجِئَه‌ و قَدَرِيَّه‌ متّهم‌ به‌ دروغ‌ نيستند.

آيا اين‌ جهتي‌ مي‌تواند داشته‌ باشد مگر زورگوئي‌ صريح‌ و يا جهل‌ قبيح‌؟!

نعوذ بالله‌ من‌ الخِذلان‌، و به‌ نَستجير من‌ سوء عواقبِ الظُّلم‌ و العُدوان‌، و لاحول‌ و لا قُوَّة‌ إلاَّ بِاللهِ العَلِيِّ الْعظيم‌. وَ السَّلاَمُ[45].

فقيه‌ محدّث‌ عالم‌ شيعي‌ بزرگوار همين‌ سيد شرف‌ الدين‌ در اين‌ كتاب‌ مبارك‌، در ضمن‌ آنكه‌ بيان‌ كرده‌ است‌ كه‌: ميزان‌ صحّت‌ روايت‌ نزد اصول‌ عامّه‌، قبول‌ روايات‌ مورد وثوق‌ مي‌باشد اعمّ از آنكه‌ راوي‌ آنها از عامّه‌ بوده‌ باشند و يا از شيعه‌، نام‌ يكصد تن‌ از أعاظم‌ و معاريف‌ شيعه‌ را كه‌ به‌ اعتراف‌ خود سنِّي‌ مذهبان‌، آنها شيعه‌ هستند و از أعاظم‌ فقه‌ و حديث‌ و راويان‌ سنَّت‌، و در كمال‌ وَرَع‌ و تقوي‌ و زهد مي‌باشند، به‌ ترتيب‌ حروف‌ تَهَجّي‌ مي‌شمارد، و شرح‌ مختصري‌ در ترجمة‌ احوال‌ آنان‌ مي‌دهد و مشخّص‌ مي‌نمايد كه‌: آنها از مشايخ‌ روايات‌ جميع‌ صحاح‌ ستّة‌ و يا بعضي‌ از آنها مي‌باشند.
يكصد تن‌ از مشايخ‌ شيعه‌ كه‌ از شيوخ‌ روايت‌ عامّه‌اند
ما در اينجا فقط‌ براي‌ تنبيه‌ و بيداري‌ برادران‌ عامي‌ مذهب‌، به‌ ذكر نام‌ و كنيه‌ و تاريخ‌ حياتشان‌، و اينكه‌ كداميك‌ از مشايخ‌ عامّه‌ از آنان‌ روايت‌ كرده‌اند، اكتفا مي‌نمائيم‌:

حرف‌ الهمزة‌ (ا)

1- أبانُ بْنُ تَغْلِبَ بْنِ رِباحِ قاري‌ كوفي‌. مسلم‌ در «صحيح‌» خود و اصحاب‌ سنن‌ اربعه‌ (أبو داود، و تِرْمذي‌، و نسائي‌، و ابن‌ ماجَه‌) به‌ او احتجاج‌ كرده‌اند، و در سنة‌ 141 وفات‌ يافته‌ است‌.

2- إبراهيم‌ بن‌ يزيد بن‌ عمرو بن‌ أسْوَد بن‌ عَمْرو نخعي‌ كوفي‌ فقيه‌. بخاري‌ و مسلم‌ به‌ وي‌ احتجاج‌ نموده‌اند. وي‌ در سنة‌ 50 متولّد و در سنة‌ 95 يا 96 بعد از گذشت‌ چهار ماه‌ از مرگ‌ حجَّاج‌ رحلت‌ كرد.

3- احمد بن‌ مُفَضَّل‌ ابن‌ كُوفِي‌ حفري‌. أبو زرعة‌ و أبوحاتم‌ و أبو داود و نسائي‌ به‌ وي‌ احتجاج‌ نموده‌اند.

4- اسمعيل‌ بن‌ أبان‌ أزْدي‌ كوفي‌ ورَّاق‌. شيخ‌ بخاري‌ مي‌باشد و بخاري‌ و ترمذي‌ و يحيي‌ و احمد بدو احتجاج‌ نموده‌اند. وي‌ در سنة‌ 286 فوت‌ نمود و ليكن‌ قَيْسراني‌ وفاتش‌ را در سنة‌ 216 دانسته‌ است‌.

5- اسمعيل‌ بن‌ خَلِيفَة‌ مُلائي‌ كوفي‌ أبواسرائيل‌. ترمذي‌ و بسياري‌ از أرباب‌ سنن‌ به‌ او احتجاج‌ نموده‌اند.

6- اسمعيل‌ بن‌ زَكَريَّا اسدي‌ خَلْقَاني‌ كوفي‌. أصحاب‌ صحاح‌ سِتَّه‌ بدو احتجاج‌ نموده‌اند.

7- اسمعيل‌ بن‌ عَبَّاد بن‌ عبَّاس‌ طالقاني‌ أبوالقاسم‌ معروف‌ به‌ صاحب‌ بن‌ عبَّاد ابوداود و ترمذي‌ به‌ وي‌ احتجاج‌ كرده‌اند.[46] وي‌ در شب‌ جمعة‌ 24 شهر صفر سنة‌ 385 در شهر ري‌ در حالي‌ كه‌ 59 سال‌ از عمرش‌ مي‌گذشت‌ بدرود حيات‌ گفت‌.

8- اسمعيل‌ بن‌ عبدالرَّحمن‌ بن‌ ابي‌ كريمة‌ كوفي‌ مفسّر مشهور به‌ سُدِّي‌. به‌ او مسلم‌ و اصحاب‌ سُنَن‌ أربعه‌ احتجاج‌ كرده‌اند. و احمد وي‌ را توثيق‌ نموده‌، و ثَوْري‌ و ابوبكر بن‌ عيّاش‌ از او اخذ كرده‌اند. او در سنة‌ 127 وفات‌ يافته‌ است‌.

9- اسمعيل‌ بن‌ موسي‌ فَزاري‌ كوفي‌. به‌ او ترمذي‌ و أبوداود احتجاج‌ كرده‌اند و در سنة‌ 245 رحلت‌ كرد.

حرف‌ التاء (ت‌)

10- تَليدُ بْنُ سُلَيمان‌ كوفي‌ أعْرَج‌. به‌ او احمد و ابن‌ نمير احتجاج‌ نموده‌اند.

حرف‌ الثّاء (ث‌)

11- ثابتُ بن‌ دينار معروف‌ به‌ ابو حمزة‌ ثمالي‌. به‌ او ترمذي‌ و وكيع‌ و أبونُعَيم‌ احتجاج‌ كرده‌اند و در سنة‌ 150 ارتحال‌ پيدا كرده‌ است‌.

12- ثُوَيْر بن‌ أبي‌فَاخِتَه‌ أبوالجهم‌ كوفي‌ غلام‌ امّ هاني‌ دختر ابيطالب‌. سفيان‌ ثَوْري‌ و شُعْبَه‌ از وي‌ اخذ كرده‌اند، و ترمذي‌ در صحيحش‌ از او تخريج‌ روايت‌ كرده‌ است‌.

حرف‌ الجيم‌ (ج‌)

13- جابر بن‌ يزيد بن‌ حارِث‌ جُعْفي‌ كوفي‌. شعبه‌ و أبوعوانه‌ از او اخذ كرده‌اند، و نسائي‌ و أبو داود و ترمذي‌ به‌ وي‌ احتجاج‌ نموده‌اند. وي‌ در سنة‌ 127 و يا 128 وفات‌ كرده‌ است‌.

14- جُرَير بن‌ عَبدالحَميد ضَبِّي‌ كوفي‌. جميع‌ اهل‌ صحاح‌ ستّه‌ به‌ او احتجاج‌ كرده‌اند، و او در سنة‌ 187 وفات‌ يافته‌ است‌.

15- جَعْفر بن‌ زياد أحْمَر كوفي‌. ترمذي‌ و نسائي‌ بدو احتجاج‌ كرده‌، و وي‌ در سال‌ 167 رحلت‌ نموده‌ است‌.

16- جَعْفر بن‌ سليمان‌ ضَبُعي‌ بَصْري‌، ابوسليمان‌. مسلم‌ و نسائي‌ به‌ او احتجاج‌ نموده‌، و او در سال‌ 178 ارتحال‌ يافته‌ است‌.

17- جَميعُ بن‌ عُمَيْرة‌ بن‌ ثَعْلَبَة‌ كوفي‌ تَيْمي‌. وي‌ در سنن‌ سه‌ حديث‌ دارد و ترمذي‌ او را حسن‌ شمرده‌ است‌.

حرف‌ الحاء (ح‌)

18- حارث‌ بن‌ حصيرة‌، أبونُعْمان‌ أزدي‌ كوفي‌. نسائي‌ به‌ وي‌ احتجاج‌كرده‌ است‌.

19- حارث‌ بن‌ عبدالله‌ هَمْدَاني‌ كه‌ صاحب‌ اميرالمومنين‌ و از خواصّ او به‌ شمار مي‌رفته‌ است‌. نسائي‌ به‌ وي‌ احتجاج‌ كرده‌ است‌.

20- حَبيبُ بن‌ أبي‌ثابِت‌ أسَدي‌ كوفي‌ كاهِلي‌ تابعي‌. صحاح‌ ستّه‌ بدو احتجاج‌ نموده‌اند. و وي‌ در سنة‌ 119 رحلت‌ نموده‌ است‌.

21- حسن‌ بن‌ حيّ و اسم‌ حَيّ: صالِح‌ بن‌ صالح‌ همْداني‌ مي‌باشد. مسلم‌ و اصحاب‌ سُنَن‌ به‌ او احتجاج‌ كرده‌اند. در سنة‌ 100 متولّد شد و در سنة‌ 169 ارتحال‌ يافت‌.

22- حَكَم‌ بنُ عُتَيْبة‌ كوفي‌. بخاري‌ و مسلم‌ به‌ او احتجاج‌ نموده‌ و در سنة‌ 115 در سنّ 65 سالگي‌ وفات‌ كرده‌ است‌.

23- حَمّاد بن‌ عيسي‌ جُهَني‌ غريق‌ جُحْفَه‌. به‌ او ترمذي‌ و ابن‌ ماجة‌ قزويني‌ احتجاج‌ كرده‌اند. او در سنة‌ 209 وفات‌ كرده‌ است‌.

24- حُمْرانُ بن‌ أعْيَن‌ برادر زراره‌. به‌ او دارقطني‌ احتجاج‌ نموده‌ است‌.

حرف‌ الخاء (خ‌)

25- خالِدُ بنُ مخلَّد قطواني‌ أبوالْهَيْثَم‌ كوفي‌. به‌ او بخاري‌ و مسلم‌ و جميع‌ اصحاب‌ سنن‌ احتجاج‌ كرده‌اند.

حرف‌ الدَّال‌ (د)

26- داود بن‌ أبي‌عَوْف‌ أبوالحجاف‌. به‌ او أبوداود و نسائي‌ احتجاج‌ نموده‌اند.

حرف‌ الزَّاء (ز)

27- زبيد بن‌ حارث‌ بن‌ عبدالكريم‌ يامي‌ كوفي‌ ابوعبدالرَّحمن‌. به‌ او اصحاب‌ صحاح‌ و ارباب‌ سنن‌ جميعاً احتجاج‌ كرده‌اند. او در سال‌ 124 وفات‌ كرده‌ است‌.

28- زيد بن‌ حباب‌ أبوالحسين‌ كوفي‌ تميمي‌. به‌ او مسلم‌ احتجاج‌ نموده‌ است‌.

حرف‌ السِّين‌ (س‌)

29- سالم‌ بن‌ أبي‌جَعْد أشجعي‌ كوفي‌. به‌ او بخاري‌ و مسلم‌ و نسائي‌ و أبوداود احتجاج‌ كرده‌اند. او در سنة‌ 97 و يا 98، و گفته‌ شده‌ است‌: در سنة‌ 100 و يا 101 وفات‌ يافته‌ است‌.

30- سالم‌ بن‌ أبي‌حَفْصَة‌ عِجْلي‌ كوفي‌. به‌ او ترمذي‌ احتجاج‌ كرده‌، و دوسفيان‌: يعني‌ سفيان‌ ثَوْري‌ و سفيان‌ بن‌ عُيَيْنه‌ و محمد بن‌ فضيل‌ از او أخذ كرده‌اند. وي‌ در سنة‌ 137 وفات‌ يافته‌ است‌.

31- سَعْد بن‌ طريف‌ اسكاف‌ حَنْظَلي‌ كوفي‌. به‌ او ترمذي‌ و ابن‌ ماجة‌ قزويني‌ احتجاج‌ نموده‌اند.

32- سعيد بن‌ أشْوَع‌. به‌ او بخاري‌ و مسلم‌ احتجاج‌ كرده‌، و در حكومت‌ خالد بن‌ عبدالله‌ وفات‌ كرده‌ است‌.

33- سعيد بن‌ خَيْثَم‌ هِلالي‌. نسائي‌ و ترمذي‌ به‌ وي‌ احتجاج‌ نموده‌اند.

34- سَلِمَةُ بن‌ فَضْل‌ أبْرَش‌ قاضيِ ري‌. به‌ او أبوداود و ترمذي‌ احتجاج‌ كرده‌اند. و در سنة‌ 191 وفات‌ يافته‌ است‌.

35- سَلِمَة‌ بن‌ كُهَيْل‌ بن‌ حَصين‌ بن‌ كادِح‌ بن‌ أسَد حَضْرَمي‌ أبويحيي‌. اصحاب‌ صحاح‌ ستّه‌ و غير ايشان‌ به‌ او احتجاج‌ كرده‌اند، و در روز عاشورا سنة‌ 121 رحلت‌ نموده‌ است‌.

36- سليمان‌ بن‌ صُرَد خُزاعي‌ كوفي‌. به‌ وي‌ بخاري‌ و مسلم‌ احتجاج‌ نموده‌اند. او در حالي‌ كه‌ رياست‌ لشگر سپاه‌ توّابين‌ (خونخواهان‌ خون‌ حسين‌ عليه‌السّلام) را به‌ عهده‌ داشت‌ در روز اوّل‌ ماه‌ ربيع‌الثّاني‌ سنة‌ 65 در سنّ 93 سالگي‌ كشته‌ گرديد.

37- سليمان‌ بن‌ طاخان‌ تَيْمي‌ بَصْري‌. به‌ وي‌ اصحاب‌ صحاح‌ ستّه‌ و غيرهم‌ احتجاج‌ نموده‌اند. و در سنة‌ 143 رحلت‌ كرد.

38- سليمان‌ بن‌ قرم‌ بن‌ مَعاذ أبوداود ضبِّي‌ كوفي‌. به‌ وي‌ مسلم‌ و نسائي‌ و ترمذي‌ و أبوداود احتجاج‌ نموده‌اند.

39- سليمان‌ بن‌ مهران‌ كاهِلي‌ كوفي‌ أعْمَش‌. به‌ وي‌ اصحاب‌ صحاح‌ ستّه‌ و غيرهم‌ احتجاج‌ كرده‌اند. او در سنة‌ 148 وفات‌ يافته‌ است‌.

حرف‌ الشِّين‌ (ش‌)

40- شَريْكُ بن‌ عبدالله‌ بن‌ سِنان‌ بن‌ أنَس‌ نَخَعي‌ كوفي‌. قاضي‌ به‌ او مسلم‌ و صاحبان‌ سنن‌ أربعه‌ احتجاج‌ كرده‌اند. وي‌ در سنة‌ 177 و يا 178 وفات‌ كرد.

41- شُعَبة‌ بن‌ حَجَّاج‌ أبوالوَرْد عتكي‌. به‌ او اصحاب‌ صحاح‌ ستّه‌ و غيرهم‌ احتجاج‌ نموده‌اند. وي‌ در سنة‌ 83 به‌ دنيا آمد، و در سنة‌ 160 از دنيا رفت‌.

حرف‌ الصَّاد (ص‌)

42- صَعْصَعَة‌ بن‌ صُوحان‌ بن‌ حُجْر بن‌ حارِث‌ عَبْدي‌. نسائي‌ به‌ وي‌ احتجاج‌ نموده‌ است‌.

حرف‌ الطّاء (ط‌)

43- طاوُوس‌ بن‌ كيسان‌ خَوْلاَني‌ هَمْداني‌ ابوعبدالرحمن‌. به‌ وي‌ ارباب‌ صحاح‌ ستّه‌ و غير ايشان‌ احتجاج‌ كرده‌اند. روز قبل‌ از ترويه‌ در مكه‌ در سنة‌ 104 و يا 106 ارتحال‌ يافت‌.

حرف‌ الظّاء (ظ‌)

44- ظالِمُ بن‌ عَمْرو بن‌ سُفْيان‌، أبو الاسْوَد دُئَلي‌. به‌ او اصحاب‌ صحاح‌ ستّه‌ احتجاج‌ نموده‌اند. او در سنة‌ 99 در سنّ 85 سالگي‌ بدرود حيات‌ گفت‌.

حرف‌ العين‌ (ع‌)

45- عامِرُ بْنُ واثِلَة‌ بن‌ عبدالله‌ بن‌ عَمْرو لَيْثي‌ أبوطُفَيل‌. به‌ او مسلم‌ احتجاج‌ نموده‌ است‌. وي‌ در سال‌ غزوة‌ احد متولّد گرديد، و در سنة‌ 100 رحلت‌ كرد، و گفته‌ شده‌ است‌، سنة‌ 102، و يا 107، و يا 110 رحلت‌ نمود. و ابن‌ قَيْسراني‌ به‌ طور اطلاق‌ گفته‌ است‌: وي‌ در سنة‌ 120 رحلت‌ كرد.

46- عَبَّاد بن‌ يَعْقوب‌ أسَدي‌ رَواجِني‌ كوفي‌. از او أئمّة‌ ستّه‌ مانند بخاري‌، و ترمذي‌، و ابن‌ ماجه‌، و ابن‌ خُزَيْمه‌، و ابن‌ أبي‌ داود، أخذ كرده‌اند. بنابراين‌ او شيخ‌ آنها و محلّ وثوق‌ ايشان‌ مي‌باشد. او در شهر شوّال‌ سنة‌ 250 بدورد زندگي‌ گفته‌ است‌.

47- عبدالله‌ بن‌ داود ابو عبدالرّحمن‌ هَمْداني‌ كوفي‌. بدو بخاري‌ احتجاج‌ نموده‌ است‌. وي‌ در حدود سنة‌ 212 ارتحال‌ يافته‌ است‌.

48- عبدالله‌ بن‌ شَدَّاد بن‌ هاد. به‌ او تمام‌ أربابان‌ صحاح‌ و سائر أئمّه‌ احتجاج‌ كرده‌اند.

49- عبدالله‌ بن‌ عُمَر بن‌ محمّد بن‌ أبان‌ بن‌ صالِح‌ بن‌ عُمَيْر قُرَشي‌ كوفي‌ ملقّب‌ به‌ مُشْكَدَانَه‌. شيخ‌ مسلم‌ و أبوداود و بغوي‌ است‌. جماعتي‌ كثير كه‌ هم‌ طبقة‌ ايشان‌ بوده‌اند از او اخذ كرده‌اند.به‌ وي‌ مسلم‌ وابوداود احتجاج‌ نموده‌اند، و او در سال‌ 239، يا 238، و يا 237 وفات‌ كرده‌ است‌.

50- عبدالله‌ بن‌ لُهَيْعة‌ بن‌ عَقَبَة‌ حَضْرَمي‌ قاضي‌ مصر و عالم‌ آن‌. به‌ او ترمذي‌ و أبوداود و ابن‌ ماجة‌ قزويني‌ احتجاج‌ نموده‌، و در نيمة‌ ماه‌ ربيع‌الا´خر سنة‌ 174 ارتحال‌ يافته‌ است‌.

51- عبدالله‌ بن‌ مَيْمون‌ قَدَّاح‌ مَكّي‌. وي‌ از اصحاب‌ امام‌ جعفر بن‌ محمد الصّادق‌ عليه‌السّلام مي‌باشد. و به‌ او ترمذي‌ احتجاج‌ كرده‌ است‌.

52- عبدالرحمن‌ بن‌ صالِح‌ أزْدي‌ أبومحمد كوفي‌. به‌ او نسائي‌، و عبّاس‌ دَوري‌، و امام‌ بَغَوي‌ احتجاج‌ كرده‌اند. و در سال‌ 235 ارتحال‌ پيدا كرده‌ است‌.

53- عبدالرَّزَّاق‌ بن‌ همّام‌ بن‌ نافِع‌ حِمْيَري‌ صَنْعاني‌ از أعيان‌ شيعه‌ و اختيار شده‌ و برگزيدة‌ أسلاف‌ صالحين‌ آنها مي‌باشد. وي‌ مصنِّف‌ جامع‌ كبير است‌. به‌ او اصحاب‌ صحاح‌ و مسانيد بجميعهم‌ احتجاج‌ كرده‌اند. او مدّت‌ بيست‌ و دو سال‌ از ايّام‌ امام‌ ابوعبدالله‌ جعفر الصّادق‌ عليه‌السّلام را ادراك‌ كرد. در اين‌ مدّت‌ همعصر با حضرت‌ بود، و در ايّام‌ امام‌ ابوجعفر جواد عليه‌السّلام نه‌ سال‌ قبل‌ از ارتحال‌ آنحضرت‌، رخت‌ از جهان‌ بربست‌، زيرا ميلادش‌ در سنة‌ 126 و وفاتش‌ در سنة‌ 211 بوده‌ است‌.

54- عبدالملك‌ بن‌ أعْيَن‌ برادر زُرَارَه‌، و حُمْران‌، و بُكَير و عبدالرَّحمن‌، و مَلِك‌، و موسي‌، و ضُرَيْس‌، و امُّ الاسْوَد خاندان‌ أعين‌. دو سفيان‌ (ثَوْري‌ و ابن‌عُيَيْنَه‌) از او روايت‌ كرده‌اند. و ابن‌ قيسراني‌ گفته‌ است‌: وي‌ شيعي‌ بوده‌ است‌ و او از أبي‌وائل‌ شنيده‌ است‌ كه‌ كتاب‌ توحيد را نزد بخاري‌ و كتاب‌ ايمان‌ را نزد مسلم‌ از او روايت‌ كرده‌ است‌. و سفيان‌ بن‌ عُيَيْنَه‌ از او روايت‌ نموده‌ است‌.

55- عبيدالله‌ بن‌ موسي‌ عَبْسي‌ كوفي‌. شيخ‌ بخاري‌ است‌ در صحيح‌ او. به‌ او اصحاب‌ صحاح‌ ستّه‌ و غيرهم‌ احتجاج‌ كرده‌اند، در اوّل‌ شهر ذوالقعدة‌ سنة‌ 213 وفات‌ كرده‌ است‌.

56- عثمان‌ بن‌ عُمَيْر أبو يَقظْان‌ ثقفي‌ كوفي‌ بَجَلي‌. به‌ او عثمان‌ بن‌ أبي‌ زرعة‌ مي‌گفته‌اند. و به‌ او أبوداود و ترمذي‌ و غيرهما احتجاج‌ نموده‌اند.

57- عَدِيّ بن‌ ثابت‌ كوفي‌. به‌ وي‌ اصحاب‌ صحاح‌ ستّه‌ احتجاج‌ كرده‌، و اتّفاق‌ بر تخريج‌ روايت‌ از او نموده‌اند.

58- عَطِيَّة‌ بن‌ سَعْد بن‌ جُنَادة‌ عَوْفي‌ كوفي‌ أبوالحسن‌ تابعي‌ شهير. به‌ او أبوداود و ترمذي‌ احتجاج‌ كرده‌اند. او در سنة‌ 111 رحلت‌ يافت‌.

59- عَلاءُ بن‌ صالح‌ تَيْمي‌ كوفي‌. به‌ وي‌ أبوداود و ترمذي‌ احتجاج‌ كرده‌ است‌.

60- عَلْقَمَة‌ بن‌ قَيْس‌ بن‌ عبدالله‌ نَخَعي‌ أبوشبل‌. به‌ او اصحاب‌ صحاح‌ ستّه‌ و غير آنان‌ احتجاج‌ كرده‌اند. و در سنة‌ 62 ارتحال‌ يافته‌ است‌.

61- عليّ بن‌ بَديمَة‌. اصحاب‌ سنن‌ از وي‌ تخريج‌ روايت‌ كرده‌اند.

62- عليّ بن‌ جَعْد أبوالحسن‌ جوهري‌ بغدادي‌. مولي‌ بني‌هاشم‌. يكي‌ از مشايخ‌ بخاري‌ است‌ و وي‌ به‌ او احتجاج‌ نموده‌ است‌. و در سنّ 96 سالگي‌ در سنة‌ 230 وفات‌ يافته‌ است‌.

63- علي‌ بن‌ زيد بن‌ عبدالله‌ بن‌ زُهَيْر بن‌ أبي‌مَلِيكَة‌ بن‌ جَذْعَان‌ أبوالحسن‌ قُرَشي‌ تَيْمي‌ بصري‌. به‌ وي‌ مسلم‌ احتجاج‌ نموده‌، و در سال‌ 131 از دنيا رفته‌ است‌.

64- علي‌ بن‌ صالح‌ برادر حسن‌ بن‌ صالح‌. به‌ او مسلم‌ احتجاج‌ كرده‌ است‌. وي‌ در سال‌ 100 متولّد و در سال‌ 151 وفات‌ يافته‌ است‌.

65- علي‌ بن‌ غُراب‌ ابويحيي‌ فَزاري‌ كوفي‌. به‌ او نسائي‌ و ابن‌ماجة‌ قزويني‌ احتجاج‌ نموده‌، و در ايّام‌ هارون‌ در سال‌ 184 رحلت‌ نموده‌ است‌.

66- علي‌ بن‌ قادِم‌ أبوالحسن‌ خُزاعي‌ كوفي‌. به‌ او ترمذي‌ و أبوداود احتجاج‌ كرده‌، و در سال‌ 213 وفات‌ كرده‌ است‌.

67- علي‌ بن‌ مُنْذر طَرائفي‌. شيخ‌ ترمذي‌ و نسائي‌ وابن‌ صاعد و عبدالرّحمن‌ بن‌ أبي‌ حاتم‌ و غيرهم‌ مي‌باشد: آنان‌ كه‌ از او أخذ كرده‌اند، و به‌ او احتجاج‌ نموده‌اند. و ترمذي‌ و نسائي‌ و ابن‌ماجة‌ قزويني‌ در سنن‌ خودشان‌ به‌ او احتجاج‌ كرده‌اند. او در سنة‌ 256 ديده‌ از جهان‌ بربسته‌ است‌.

68- علي‌ بن‌ هاشم‌ بن‌ بَريد أبوالحسن‌ كوفي‌ خَزَّاز عائذي‌. يكي‌ از مشايخ‌ امام‌ احمد است‌. أرباب‌ خمسه‌ به‌ او احتجاج‌ كرده‌اند. وي‌ در سنة‌ 181 رحلت‌ نموده‌ است‌.

69- عمَّار بن‌ زُرَيْق‌ كوفي‌. به‌ او مسلم‌ و أبوداود و نسائي‌ احتجاج‌ نموده‌اند.

70- عَمَّار بن‌ مُعَاوية‌، يا ابن‌أبي‌مُعَاوية‌. به‌ او مسلم‌ و اصحاب‌ سُنَن‌ أربعه‌ احتجاج‌ كرده‌اند، و در سنة‌ 133 وفات‌ كرده‌ است‌.

71- عَمْرو بن‌ عبدالله‌ أبو اسحق‌ سَبيعي‌ همداني‌ كوفي‌. اصحاب‌ صحاح‌ ستّه‌ و غير ايشان‌ به‌ وي‌ احتجاج‌ كرده‌اند. او سه‌ سال‌ مانده‌ به‌ پايان‌ تصدّي‌ خلافت‌ عثمان‌ متولّد شد، و در سال‌ 127، و يا 128 و يا 129، و يا 132 ارتحال‌ يافت‌.

72- عَوْفُ بن‌ أبي‌ جَميلَة‌ بَصري‌ أبوسَهْل‌ كه‌ به‌ اعرابي‌ مشهور بود. به‌ اواصحاب‌ صحاح‌ ستّه‌ و غير ايشان‌ احتجاج‌ كرده‌اند. و در سنة‌ 146 ارتحال‌ يافت‌.

حرف‌ الفاء (ف‌)

73- فَضْل‌ بن‌ دُكَين‌ مُلائي‌ كوفي‌ أبو نعيم‌. شيخ‌ بخاري‌ در صحيحش‌ مي‌باشد. به‌ او أرباب‌ صحاح‌ ستّه‌ احتجاج‌ نموده‌اند. وي‌ در سنة‌ 130 متولد و در سنة‌ 220 در ايَّام‌ معتصم‌ وفات‌ كرد.

74- فُضَيْل‌ بن‌ مَرْزُوق‌ أغَرّ رَواسي‌ كوفي‌ ابوعبدالرحمن‌. به‌ او مسلم‌ احتجاج‌ نموده‌ و در سنة‌ 158 وفات‌ كرده‌ است‌.

75- فطر بن‌ خليفة‌ حَنَّاط‌ كوفي‌. به‌ او بخاري‌ و ارباب‌ سنن‌ أربعه‌ و غيرهم‌ احتجاج‌ نموده‌اند. وي‌ در سال‌ 153 فوت‌ كرده‌ است‌.

حرف‌ الميم‌ (م‌)

76- مالِكُ بن‌ اسمعيل‌ بن‌ زياد بن‌ دِرْهم‌ أبُوغَسَّان‌ كوفي‌ نَهْدي‌، شيخ‌ بخاري‌ در صحيحش‌. به‌ وي‌ مسلم‌ احتجاج‌ كرده‌ است‌. او در سال‌ 219 فوت‌ نموده‌ است‌.

77- محمّد بن‌ خازِم‌ أبومعاوية‌ ضَرِير تميمي‌ كوفي‌. به‌ او ارباب‌ صحاح‌ ستّه‌ احتجاج‌ كرده‌اند و در سال‌ 195 فوت‌ نموده‌ است‌.

78- محمّد بن‌ عبدالله‌ ضبِّي‌ طَهاني‌ نَيْسابوري‌ ابوعبدالله‌ الحاكم‌ امام‌ الحفَّاظ‌ و المحدّثين‌. در سنة‌ 321 متولد گرديد، و در سنة‌ 405 رحلت‌ نمود.[47]

79- محمّد بن‌ عبيدالله‌ بن‌ أبي‌ رافع‌ مَدَني‌. به‌ او ترمذي‌ و ابن‌ ماجة‌ قزويني‌ و طبراني‌ احتجاج‌ نموده‌اند.

80- محمّد بن‌ فُضَيْل‌ بن‌ غَزْوَان‌ أبوعبدالرّحمن‌ كوفي‌. به‌ وي‌ اصحاب‌ صحاح‌ ستّه‌ و غيرهم‌ احتجاج‌ نموده‌اند. وي‌ در سنة‌ 195، و گفته‌ شده‌ است‌: در سنة‌ 194 فوت‌ نموده‌ است‌.

81- محمّد بن‌ مسلم‌ ابن‌ الطَّائفي‌ از مبرّزين‌ در ميان‌ اصحاب‌ امام‌ ابوعبدالله‌ الصّادق‌ عليه‌السّلام بوده‌ است‌. به‌ وي‌ مسلم‌ احتجاج‌ كرده‌، و در سنة‌ 177 رحلت‌ نموده‌ است‌. و در همين‌ سال‌ همچنين‌ همنام‌ او، محمد بن‌ مسلم‌ بن‌جمّاز در مدينه‌ رحلت‌ كرده‌ است‌.

82- محمّد بن‌ موسي‌ بن‌ عبدالله‌ فِطْري‌ مدني‌. به‌ وي‌ مسلم‌ و اصحاب‌ سنن‌ احتجاج‌ نموده‌اند.

83- مُعوية‌ بن‌ عَمَّار دُهْني‌ بَجَلي‌ كوفي‌. به‌ او مسلم‌ و نسائي‌ احتجاج‌ كرده‌، و در سنة‌ 175 وفات‌ يافته‌ است‌.

بازگشت به فهرست

شرح‌ حال‌ معروف‌ كرخي‌ و توثيق‌ وي‌
84- معروف‌ بن‌ خَرَّبُوذ كَرْخي‌. به‌ وي‌ بخاري‌ و مسلم‌ و أبوداود احتجاج‌ نموده‌اند. وي‌ در سنة‌ 200 در بغداد فوت‌ نمود، و قبرش‌ زيارتگاه‌ معروف‌ است‌ سَرِيّ سَقَطي‌ از تلامذة‌ اوست‌.[48]

85- مَنْصور بن‌ مُعْتَمِر بن‌ عبدالله‌ بن‌ رَبِيعة‌ سَلْمي‌ كوفي‌. از اصحاب‌ امام‌ باقر و امام‌ صادق‌ عليهماالسلام مي‌باشد. اصحاب‌ صحاح‌ ستّه‌ و غيرهم‌ به‌ وي‌ احتجاج‌ نموده‌، و در سنة‌ 132 فوت‌ كرده‌ است‌.

بازگشت به فهرست

ادامة‌ اسامي‌ يكصدتن‌ از مشايخ‌ شيعه‌
86- مِنْهال‌ بن‌ عَمرو كوفي‌ تابعي‌. به‌ وي‌ بخاري‌ و مسلم‌ احتجاج‌ نموده‌اند.

87- موسي‌ بن‌ قَيْس‌ حَضْرمي‌ أبو محمد. حديث‌ او در سنن‌ آمده‌ است‌، و در ايّام‌ منصور از دنيا رفته‌ است‌.

حرف‌ النُّون‌ (ن‌)

88- نفيع‌ بن‌ حارث‌ أبوداود نَخَعي‌ كوفي‌ همداني‌ سَبيْعي‌. به‌ او ترمذي‌ احتجاج‌ نموده‌ و اصحاب‌ مسانيد حديث‌ او را تخريج‌ كرده‌اند.

89- نوح‌ بن‌ قَيْس‌ بن‌ رِباح‌ حداني‌، و گفته‌ شده‌ است‌: طاحي‌ بَصْري‌. به‌ او مسلم‌ و اصحاب‌ سنن‌ احتجاج‌ نموده‌اند.

حرف‌ الهاء (ه)

90- هارون‌ بن‌ سَعْد عِجْلي‌ كوفي‌. به‌ وي‌ مسلم‌ احتجاج‌ كرده‌ است‌.

91- هاشم‌ بن‌ بريد بن‌ زيد أبوعلي‌ كوفي‌. به‌ او أبوداود و نسائي‌ احتجاج‌ نموده‌اند.

92- هُبَيْرة‌ بن‌ بريم‌ حِمْيَري‌. از اصحاب‌ أميرالمومنين‌ علي‌ بن‌ ابيطالب‌ عليه‌السّلاممي‌باشد. نظير حارِث‌ در ولائش‌ به‌ او، و از خواصّ او بودنش‌. به‌ وي‌ اصحاب‌ سنن‌ احتجاج‌ كرده‌اند.

93- هشام‌ بن‌ زياد أبو مِقدام‌ بصري‌. ترمذي‌ و ابن‌ماجة‌ قزويني‌ بدو احتجاج‌ نموده‌اند.

94- هِشام‌ بن‌ عمَّار بن‌ نَصير بن‌ مَيْسَرة‌ أبوالوليد، و گفته‌ مي‌شود: ظفري‌ دمشقي‌. شيخ‌ بخاري‌ است‌ در صحيحش‌. در سنة‌ 153 متولّد و در آخر محرّم‌ سنة‌ 245 ارتحال‌ يافته‌ است‌.

95- هُشَيم‌ بن‌ بَشير بن‌ قاسم‌ بن‌ دينار سَلْمي‌ واسطي‌ أبومعاوية‌. وي‌ حافظ‌ بوده‌ است‌. به‌ وي‌ اصحاب‌ صحاح‌ ستّه‌ احتجاج‌ نموده‌اند. وي‌ در سنة‌ 183 در حالي‌ كه‌ 79 سال‌ از عمرش‌ مي‌گذشت‌ بدرود حيات‌ گفته‌ است‌.

حرف‌ الواو (و)

96- وكيع‌ بن‌ جَرَّاح‌ بن‌ مَليح‌ بن‌ عَدي‌ أبوسفيان‌ رَواسي‌ كوفي‌ از قَيْس‌ غَيْلان‌. به‌ وي‌ اصحاب‌ صحاح‌ ستّه‌ و غير ايشان‌ احتجاج‌ كرده‌اند. وي‌ در سنة‌ 197 در فَيد در حالي‌ كه‌ از حجّ بيت‌ الله‌ الحرام‌ خارج‌ شده‌ بود در شهر محرّم‌ در 68 سالگي‌ بدرود زندگي‌ گفت‌.

حرف‌ الياء (ي‌)

97- يَحْيي‌ بن‌ جَزَّار عَرَني‌ كوفي‌. از اصحاب‌ اميرالمومنين‌ عليه‌السّلام است‌. به‌ او مسلم‌ و ارباب‌ سنن‌ احتجاج‌ نموده‌اند.

98- يحيي‌ بن‌ سعيد قَطَّان‌ أبو سعيد مولي‌ بني‌تميم‌ بصري‌. به‌ وي‌ اصحاب‌ صحاح‌ ستّه‌ و غيرهم‌ احتجاج‌ نموده‌اند. وي‌ در سنة‌ 198 در 78 سالگي‌ وفات‌ يافت‌.

99- يزيد بن‌ أبي‌زياد كوفي‌ أبوعبدالله‌ مولي‌ بني‌هاشم‌. به‌ او اصحاب‌ سنن‌ اربعه‌ احتجاج‌ كرده‌اند. او در سنة‌ 136 در حالي‌ كه‌ قريب‌ 90 سال‌ داشت‌ رحلت‌ نمود.[49]

100- أبوعبدالله‌ جَدَلي‌. به‌ او أبوداود و ترمذي‌ احتجاج‌ كرده‌اند.

باري‌ با ملاحظة‌ اين‌ افراد و افراد بسيار ديگري‌ كه‌ آية‌ الله‌ شرف‌ الدِّين‌ در صدر اين‌ مقال‌ فرموده‌ است‌ كه‌ فعلاً من‌ مجال‌ بيش‌ از اين‌ را ندارم‌، وگرنه‌ افرادشان‌ به‌ أضعاف‌ مضاعفه‌ مي‌رسيد، براي‌ ما روشن‌ مي‌گردد كه‌: اصول‌ و زيربناي‌ فقه‌ و حديث‌ و رجال‌ عامّه‌، شيعيان‌ مي‌باشند. و درست‌ اگر دقّت‌ كنيم‌ اين‌ كتب‌ ضخيم‌، روايتي‌ را كه‌ با رجال‌ سند متّصل‌ بيان‌ مي‌كنند، غالب‌ بلكه‌ اكثر رجال‌ آنها شيعه‌ هستند، و به‌ صدق‌ و امانت‌ در حديث‌ مشهور. و اين‌ نكتة‌ بسيار دقيقي‌ است‌. و وقتي‌ خوب‌ ادراك‌ مي‌گردد كه‌ ما رجال‌ شيعه‌ را از سند رواياتشان‌ بيرون‌ بكشيم‌، در اين‌ صورت‌ معلوم‌ مي‌شود: چه‌ بسيار از روايات‌ كثير ايشان‌ ساقط‌ مي‌گردد، و در نتيجه‌ حجم‌ كتاب‌ شكل‌ و صورت‌ خود را عوض‌ مي‌كند، و ممكن‌ است‌ كتاب‌ ضخيمي‌ به‌ صورت‌ رساله‌اي‌ و جزوه‌اي‌ باقي‌ بماند.